.شهر اصفهان پايتخت ايران
اصفهان به انضمام حومهاش، يكي از بزرگترين و پهناورترين شهرهاي جهان است، و درازاي محيطش از دوازده تا بيست و چهار ميل كمتر نيست؛ ايرانيان براي نماياندن بزرگي پايتخت كشورشان ميگويند: «اصفهان، نصف جهان» و قول آنان بيانگر اين معني است و مينماياند كه از نيمه ديگر جهان كاملا بيخبرند، و نميدانند در پهنه گيتي بسي شهرهاي عظيمتر هست كه اين توصيف درباره آنها بيش از اصفهان صادق ميباشد.
گروهي از نويسندگان و محققان، عده ساكنان اين شهر را افزون بر يك ميليون و صد هزار دانستهاند، امّا در مقابل گروهي ديگر آوردهاند كه جمعيّت اصفهان از ششصد هزار تن بيرون نيست. اسناد و مداركي كه من درباره جمعيّت پايتخت ايران به دست آوردهام كاملا با هم متفاوت است. اگر در مورد جمعيّت اصفهان ميان محققان اختلاف نظر وجود دارد، در عوض عقيده ايشان درباره عده بناهاي اين شهر كاملا به هم نزديك است. آنان بر اين باورند كه پايتخت ايران در حدود سي و هشت هزار و دويست، تا سي و هشت هزار و سيصد و هشتاد خانه دارد كه بيست و نه هزار و چهارصد و شصت و نه بنا در داخل شهر، و هشت هزار و هفتصد و هشتاد خانه بيرون آنست. كاخها، مسجدها، گرمابهها، بازارها، كاروانسراها، دكانها، نيز در شمار اين بناها در آمدهاند؛ زيرا قريب به همه دكانها وسيعند، و در مركز شهر جدا از
______________________________
اوليويه جمعيت اصفهان را فقط پنجاه هزار نفر دانسته، اما من معتقدم كه عده نفوس پايتخت ايران كمتر از دويست هزار نفر نيست. «لانگلس»
ص: 1391
خانههاي مسكوني ساخته شدهاند.
در كشورهاي اروپا ميان جمعيّت شهرها، و عده خانههاي مسكوني آنها نسبتي برقرار است، و با توجّه به شمار عمارات ميتوان به تقريب عده نفوس آنها را سنجيد، امّا در ايران چنين محاسبه درست و دقيق درنميآيد. زيرا بازارها كه گذرگاههاي سرپوشيدهاي هستند، از يك سوي شهر تا سوي ديگر امتداد يافتهاند، و در نقاطي كه يكديگر را قطع ميكنند، داراي دكانهايي ميباشند كه شب هنگام كسي در آنها سكونت ندارد، و هيچ كس نيز از آنها حفاظت نميكند. بنابر اين محاسبه جمعيت به نسبت ساختمان، درست از كار درنميآيد. به هر حال به اعتقاد من جمعيت اصفهان از عده ساكنان لندن كه پرجمعيّتترين شهرهاي اروپاست، كمتر نيست.
در بازارها جمعيت چنان متراكم است كه افرادي كه سواره قصد گذر كردن از آنها دارند، بايد يك يا چند نوكر پياده پيشاپيش آنان حركت كنند تا جمعيت را بشكافند، و راه را بگشايند. زيرا در بيشتر نقاط بازار مردم از سر و دوش هم بالا ميروند. امّا فقط در بازارها جمعيت زيادي رفت و آمد ميكنند، و آمد و شد دشوار است، و در نقاط ديگر شهر حركت كردن آسان ميباشد. با وجود اين اگر به اين نكته مهم كه زنان ايران، جز آنان كه بسيار فقير ميباشند غالبا در خانه ماندن را بر بيرون شدن ترجيح مينهند، و جز براي انجام كردن كارهاي ضروري از خانه خارج نميشوند، آشكارا ميگردد كه پايتخت ايران به راستي يكي از پرجمعيّتترين شهرهاي جهان ميباشد.
اصفهان در امتداد جريان زايندهرود «1» ساخته شده است. بر روي اين رود سه
______________________________
(1) زاينده رود از زرد كوه، واقع در صد و شصت كيلومتري جانب غرب اصفهان سرچشمه ميگيرد و پس از طي حدود 130 كيلومتر نزديك دهستان رودشت به باتلاق گاوخوني ميريزد. جغرافيدانانان قديم به اشتباه نوشتهاند زايندهرود يا زنده رود پس از فرورفتن در مرداب، شصت كيلومتر دور از محل ناپديد شدنش، دگر بار روي زمين نمايان، و به طرف دريا روان ميشود؛ و ظاهرا حمد الله مستوفي مؤلف كتابهاي تاريخ گزيده و نزهة القلوب نخستين كس است كه اين نظريه را باطل و نادرست شمرده است. طبق اندازهگيريهايي كه در سال 1337 خورشيدي به عمل آمده، معلوم شده است مقدار متوسط بارندگيهاي حوضه آبي كه به زاينده رود آب ميدهد هر سال از سيصد تا چهارصد ميلي متر افزون نيست. آب زاينده رود طبق محاسبه شيخ بهايي تقسيم ميشود.
ص: 1392
پل بنا گرديده كه در زير به شرح و وصف آنها ميپردازيم. يكي از اين سه پل در ميان ضلع جنوبي شهر، يكي در طرف راست و يكي در سمت چپ آنست.
زايندهرود از زرد كوه كه در شمال شهر است، و تا اصفهان سه روز فاصله دارد، سرچشمه ميگيرد. اين رود به تنهايي بزرگ نيست. شاه عباس بزرگ با هزينهاي سنگين و غير قابل تخمين، كوه بزرگ آكروسرونت( Acroceronte )را كه در سي ليويي اصفهان واقع است سوراخ كرد، و از آن مجراي وسيع رود ديگري را كه بزرگتر از زايندهرود است بدان منضم ساخت. نتيجه اينكه در وضع كنوني مقدار آب زايندهرود در بهاران به قدر آب رود «سن» در فصل زمستان ميباشد. امّا بايد توجّه داشت كه شدت جريان آب اين رودخانه فقط در فصل بهار كه برف كوههاي سرچشمه آن آب ميشود بدين اندازه ميرسد، و در فصول تابستان و پاييز چون در سراسر طول جريان، كشاورزان به منظور آبياري مزارع و باغها و بوستانهاي خود نهرهاي متعددي از آن جدا ميكنند، از مقدار آب رودخانه به حدّ زياد كاسته ميشود. زاينده- رود در محلي واقع ميان اصفهان و شهر كرمان به زمين فرو ميرود، در حدود كرمان دگر بار روي زمين ظاهر ميگردد و به درياي هند ميپيوندد.
آب اين رود شيرين، و بسيار سبك است. همه مردم پايتخت به اين واقعيت آگاهند، اما هيچ كس به خود زحمت نميدهد به قدر مصرف آشاميدن آب از آن رود برگيرد، و به خانه ببرد. اهالي عادت دارند فقط آب صاف بخورند، و براي دستيابي به چنين آبي چاه ميكنند. آب چاههاي اصفهان نيز همچنان شيرين و سبك ميباشد، و بيگمان ميتوان باور كرد كه در هيچ جا گواراتر، سبكتر و شيرينتر از اين آب وجود ندارد.
رودخانهاي كه به زاينده رود پيوسته است محمود كر( MahmoudKer )نام دارد، و كوههايي كه آب اين رودخانه از آنها بيرون ميآيد از اتصال تخته سنگهاي صاف و سخت خارا در وجود آمده است. اين كوهها همانند بعضي برج و باروها داراي بريدگيها و كنگرههايي است كه باد از آنها ميگذرد، و از بعضي شكافهاشان آب بيرون ميآيد. دهانه يكي از اين شكافها به قدر چهار چليك گرد وسعت دارد، و آب به صورت يك لوله بزرگي از آن خارج ميگردد و به گودي ژرفناك و پهناوري كه يا بر اثر سقوط آب در وجود آمده و يا كندهاند وارد ميشود، و از آنجا به محلي كه به زاينده رود پيوستهاند، جريان مييابد. اگر از كوهي كه بر فراز اين شكاف
ص: 1393
بزرگ است بالا برويم، و از آنجا از محلّ يك بريدگي كه به دست طبيعت در وجود آمده، بدان نگاه كنيم درياچهاي ميبينيم كه با اينكه آبش جا به جا نميشود ژرفايش ناپيداست؛ و اگر از آن بالا سنگي به آن درياچه رها شود بر اثر برخورد سنگ با ناهمواريهاي گودي آن، انعكاس صداي تصادم سنگ شنيده ميشود. از سقوط آب از شكاف كوه به پايين، تا هنگامي كه وارد گذرگاه ميگردد نيز غريوي سهمگين برميخيزد. و از اين جهت اين رود را محمود كر ناميدهاند كه بر اثر سقوط آب از بالا به پايين آوايي چنان درشتناك برميخيزد كه در آنجا هيچ صداي ديگر شنيده نميشود.
برخي بر اين باورند چون آب اين رود پيش از پيوستن به زاينده رود اندكي طعمش گزنده و زننده است و عطش را فرو نمينشاند، از چشمههاي دل كوه جريان نمييابد، بلكه خاستگاهش آبهايي است كه پس از ذوب شدن برفهاي كوه به زمين فرو ميرود، و از شكاف آن بيرون ميشود.
نزديك سرچشمه زاينده رود سرچشمه دو رود ديگر نيز هست كه هر دو كوهرنگ ناميده ميشوند. يكي از آن دو بزرگتر و مقدار آبش در همه فصول سال يكسان است، و چون منضم كردن اين دو به زايندهرود متضمن فوايد بسيار است بارها كوشيدهاند كه اين نقشه عملي شود. شاه تهماسب در قرن شانزدهم به اجراي اين طرح مصمم شد، و تصميم كرد از راه سوراخ كردن دامنه كوه، اين دو رود را به هم بپيوندد، امّا ضمن كار چندان بخار گوگرد، و بخارهاي مسموم كننده از محلّ كار متصاعد شد كه شاه از سر ناچاري پس از صرف هزينه زياد، و كشته شدن بسياري از كارگران كه بر اثر استنشاق گازهاي سمّي خفه شدند از ادامه عمليات چشم پوشيد.
شاه عباس كبير براي پيوستن كوهرنگ به زاينده رود نقشه ديگري طرح كرد. وي كوشيد كوه حايل ميان آن دو را بشكافد، و از ميان آن كوهرنگ را جاري كند. گرچه پيشرفت كلّي در اين كار حاصل شد، امّا سرانجام پيش از آنكه به پايان رسد بر اثر شدّت سرما كه اغلب ماههاي سال در آن محل حكمفرما بود، و غالبا برف ميباريد، كار تعطيل شد. شاه عباس ثاني نيز دو بار به اين كار كوشيد، امّا هر دو بار سعيش بيفايده ماند. در دفعه اوّل وزير عدليهاش كه اغورلوبيگ نام داشت و از شخصيّتهاي مهم دربار بود، و در آن حدود اراضي كشاورزي بسيار داشت به ايجاد سدّي در برابر كوهرنگ پرداخت تا آب چندان بالا آيد تا از فراز سدّ جاري شود، و به
ص: 1394
زايندهرود بپيوندد، امّا توفيق نيافت. بار دوّم محمد بيگ صدر اعظم شاه عباس كه به امور فني شوق بسيار داشت بر اثر نويدهايي كه دوشنه فرانسوي( DuChenai )بدو داد در صدد اجراي اين كار مهم برآمد. دوشنه كه به امور مهندسي في الجمله آشنايي داشت، چندان صدر اعظم را در رسيدن به هدف اميدوار نمود كه محمد بيگ سر رشته و اختيار كار را به دست او سپرد. دوشنبه بر اين نيت بود در كوه حد فاصل ميان دو رود حفرهاي ايجاد كند و با منفجر كردن آن حفره راهي براي پيوستن كوهرنگ به زايندهرود بگشايد، امّا اجراي اين كار هيچ نتيجه نبخشيد. از آن زمان طرح پيوستن كوهرنگ به زايندهرود در بوته فراموشي نهاده شد، و مردم بر اين باور شدند كه اين مهم كاري ناشدني است. رود كوهرنگ پس از سيراب كردن قسمتي از سرزمين كلده به رود فرات ميپيوندد. «1»
طول باروي دور اصفهان در حدود بيست هزار گام است. اين حصار از گل ساخته شده، و در نگهداري آن نيز دقت نشده است. همچنين در سراسر بارو، هم در بيرون و هم درون، چندان خانه و باغ ساختهاند كه در بسيار جا آسان ديده نميشود.
وضع باروهاي ديگر شهرهاي ايران نيز چنين است. از اين رو بسياري از جهانگردان كه به ايران سفر كردهاند به خطا در سياحتنامه خويش نوشتهاند كه غالب شهرهاي ايران بارو ندارد. اين اشتباه محض است و تقريبا همه شهرهاي ايران داراي برج و باروست.
آنچه بيشتر مايه كمال زيبايي و منظر دلپسند اصفهان ميباشد كاخهاي باشكوه، خانههاي فرح افزا، كاروانسراهاي گشاده دامن و بازارهاي ديدني آن ميباشد. در دو طرف خيابانهاي اصلي شهر جويهاي آب جاري است، و درختان ستبر و سايهور، سر به ابر برافراشتهاند. امّا كوچههاي شهر غالبا تنگ ناصاف، پر پيچ و خم، و چنان است كه عابر نميتواند از ميان كوچه و از دويست قدمي
______________________________
(1) در زمان سلطنت شاه تهماسب مير فضل الله شهرستاني حاكم اصفهان مأمور ساختن تونل كوهرنگ شد، و در سال 966 هجري قمري كلنگ شروع به كار را بالاي كوه موسوم به كاركنان بر زمين زد. اما موانع بزرگ ادامه كار را متوقف كرد. شاه عباس نيز به انجام دادن اين مهم توفيق نيافت. سرانجام عمليات طرح پيوستن آب كوهرنگ به زايندهرود در مهر ماه 1327 شمسي آغاز گرديد و پس از پنج سال فعاليت مداوم در مهر ماه 1332 شمسي پايان گرفت، و روز 24 مهر 1332 گشايش يافت.
(نقل به معني به اختصار از دائرة المعارف فارسي به سرپرستي دكتر مصاحب)
ص: 1395
اصفهان
ص: 1396
دو سر آن را ببيند. بيشتر اين كوچهها وسيله بازارچههائي كه سقفشان پوشيده است قطع شده است. عيب بدتر اينكه هيچ يك اين كوچهها سنگفرش نيست. وضع كوچههاي ديگر شهرهاي ايران نيز چنين است. امّا چون از يك رو هواي ايران گرم و خشك است، و از روي ديگر همه مردم، آن قسمت از كوچه را كه ديوار خانهشان در آنست هر بامداد و شامگاه جارو، و آب پاشي ميكنند، كوچههاي آنها مثل كوچههاي شهرهاي ما پوشيده از خاك و كثافت نيست. امّا در كوچههاي اصفهان سه عامل ناراحت كننده وجود دارد كه به راستي مايه دردسر و زحمت است. نخست اينكه چون تقريبا در تمام كوچهها جويها و راه آبهاي سرپوشيده وجود دارد، گاهي اوقات پوشش اين جويها فرو ميريزد، و براي كساني كه سواره ميگذرند خطرات و صدماتي ميآفريند. دوّم اينكه در بعضي كوچهها چاههايي است كه دهانه آنها به محازات و هم سطح كف كوچه همچنان گشوده مانده، و اگر رهگذران آنها را نبينند خطرمند است. عامل ديگري كه بدتر و زشتتر از آن دو است اينست كه فاضلاب همه خانهها به گودالهاي بزرگي كه زير ديوار هر خانه كنده شده، وارد ميشود، و بعضي مواقع رهگذران نيز بهجاي آبريزگاه از آن استفاده ميكنند. با وجود اينها، كوچههاي شهر اصفهان چنانكه گمان ميرود بويناك و كثافت آلوده نيست.
زيرا از يك سو هوا خشك است، و از سوي ديگر كشاورزان و باغداراني كه هر روز بامدادان ميوه و سبزي و مواد خوراكي ديگر از روستا به شهر ميآورند، هنگام مراجعت به ده همه آن فضولات را براي تقويت زمينهاي زراعي و باغهاي خود از آن گودالها جمع، و بار چهارپاي خود ميكنند، و به روستا ميبرند.
من هرگز در صدد ترسيم نقشه اصفهان برنيامدهام، و آن را نكشيدهام، دورنماي آن را نيز جز آنچه در آغاز اين سياحتنامه آمده طرح نكردهام، امّا همين قدر ميگويم كه اين شهر بسيار نامنظم ساخته شده، و از هر سو بدان بنگريم بسان جنگلي انبوه و پردرخت مينمايد كه از خلال درختان سر به آسمان كشيدهاش چندين گنبد و مناره و گلدسته كه براي مسلمانان، همانند برج ناقوس براي ماست، جلوهگري ميكند. من دورنما يا تصوير زيباترين و ديدنيترين بناها و ساختمانهاي اصفهان را تهيه كردهام و وصف و شرح كامل و درست آنها را آوردهام، و اين تعريفها و توضيحات را از تلفيق مجموع نوشتههايي كه ديدهام، و سخناني كه شنيدهام تنظيم كردهام؛ باشد كه در نظر خوانندگان خواندني و دلپذير افتد.
ص: 1397
پيش از آنكه به شرح و وصف شهر اصفهان بپردازم بايد به اين نكته كه ذكرش در نظرم ضرور مينمايد اشاره كنم خلاف مروّت و مردمي است كه خوانندگان در آنچه در اين سياحتنامه آمده صرفا به نظر عيبجويي و ناتمامي بنگرند، و از سر انصاف درگذرند، زيرا نوشتههاي من نه آنست كه يك جهانگرد ظاهربين بدون تعمق و تأمل بر روي كاغذ آورده است. من در طيّ ده سال كه در ايران بودهام بيشتر اوقاتم را در اصفهان بهسر بردهام. اغلب كاخها و بناهاي بزرگ را به دقّت ديدهام، و هيچ عمارت مهمي نبوده كه از نظرم دور مانده باشد. افزون بر اين چون هم زبان مردم اين كشور را درست ميدانم، و هم به سبب اشتغال به كار بازرگاني با بيشتر بزرگان و جاهمندان و درباريان رفت و آمد و سر و كار داشتهام، و به سمت تاجر مخصوص شاهنشاه مباهي و سرافراز بودهام مطمئنم آنچه ميآورم از حقيقت و صحّت بدور نيست. امّا شرح اينكه چگونه در كارشناسايي و توصيف پايتخت توفيق يافتهام، و به آرزوهاي دور و دراز خود رسيدهام چنين است:
در سال 1666 من با هربرت دوياگر( HerbertdeJager )رئيس امور تجاري هلنديان آشنا، و سپس دوست شدم. او دانا و رايمندي كممانند بود، و براي اينكه به اجمال وسعت دانش و بينش وي را بنمايم همين بس كه بگويم گليوس( Golius )استاد عالي مقام زبانهاي مشرق زمين وي را هوشمندترين و برجستهترين شاگردان خود شمرده و تنها فرد شايستهاي دانسته كه به جانشيني او در دانشگاه به تدريس السنه شرقي بپردازد.
چون تا آن روزگار تحقيقات جامع و دقيقي درباره ايران به عمل نيامده بود شور و شوق زايد الوصفي كه در دل ما هر دو پديد آمده بود ما را به هم نزديكتر و صميمتر كرد، و از همان زمان تصميم كرديم از سال بعد مشتركا تحقيقات مفصّل و عميقي كه هيچ نكته در آن فراموش نشده باشد، درباره پايتخت ايران به عمل آوريم.
به منظور اجراي طرح خود نخست دو ملّا را به ياري گرفتيم. (مسلمانان عالمان و واقفان علوم دين را ملّا مينامند.) و همه دوستاني را كه ميتوانستند در اين زمينه به ما ياري رسانند به همكاري خويش خوانديم. دو ملّاي فوق الذكر نام همه مناطق، كويها، برزنها، كوچهها، مساجد و اماكن مقدّس، بناهاي عمومي، كاخها و بناهاي معتبر را با ذكر نام بانيان و سازندگان و ساكنان آنها داشتند، همچنين فهرست آثار باستاني، تشكيلات و سازمانهاي داروغهها و مقررات و آييننامههاي معمول در
ص: 1398
ادارات دولتي را در آن صورت به تفصيل تمام آوردند. نوشتههاي اين دو ملّا را روز به روز به لاتين درميآورديم تا درباره آنها بررسي كنيم، و از آن اطلاعات در تنظيم گزارشهاي خود سود بجوييم. وقتي كار دو ملّا كاملا پايان يافت ما به تطبيق نوشتههاي ايشان نسبت به محل پرداختيم، و پس از پايان يافتن اين كار به بررسي و تحقيق آثار بيرون شهر آغاز نهاديم، و براي اجراي اين منظور قريب ده فرسنگ دور شهر گرديديم؛ امّا چون در آخر پائيز ناچار از هم جدا شديم نتوانستيم تحقيقات خويش را به پايان برسانيم ولي دو سال بعد موفّق شديم. مطالعات و نوشتههاي دوست دانشور و صاحب نظر من گرچه در چهار قسمت تنظيم شده بود امّا در برخي موارد مختصر و مبهم و نارسا بود؛ امّا مطالبي كه من تدوين كرده بودم محتويات همين مجلّد را كفايت ميكرد.
سرانجام در سال 1676 زماني كه در اصفهان بودم و في الجمله آسايش و فراغتي داشتم همه نوشتههايم را با محل مطابقت دادم، و پس از حذف زوايد، و آرايش و پيرايش بدين صورت كه مينگريد و ميخوانيد، درآوردم.
شهر اصفهان به دو قسمت: جوباره نعمة اللهي، و در دشت حيدري تقسيم شده است. جوباره در قسمت خاور، و در دشت در جانب باختر شهر ميباشد.
پايتخت هشت دروازه دارد كه هيچيك آنها هرگز بسته نميشود. لنگه درهاي دروازهها همه پوشيده از صفحات آهن است و به خوبي حفاظت ميشود. در روزگاران گذشته اصفهان داراي دوازده دروازه بود كه چهار دروازه آن به شرحي كه بعدا خواهد آمد بنا به اعتقادات باطل و خرافات، برداشته شده و به جاي آن ديوار كشيدهاند. از هشت دروازه موجود چهار دروازه: حسن آباد، جوباره كه عباسي ناميده ميشود، كراون، و سيد احمديان رو به جنوب و مشرق دارد؛ و چهار دروازه ديگر: دروازه شاه يا دروازه دولت، دروازه لنبان، دروازه طوقچي، و دروازه دردشت رو به سوي باختر و شمال گشوده است. افزون بر اينها در باروي اصفهان شش شكافتگي وجود دارد كه مردم به جاي دروازه به بيرون شهر رفت و آمد ميكنند و هيچ يك آنها نام خاصّ ندارد.
دو منطقهاي كه شهر را به دو قسمت تقسيم كرده همانند دو نگهبان سراسر پايتخت و حومه آن را حفاظت و پاسداري ميكنند. منطقه جوباره نعمة اللهي مشتمل بر كليه قسمتهاي واقع در خاور دروازه طوقچي، و منطقه دردشت حيدري شامل ديگر
ص: 1399
محلات شهر است.
ميگويند حيدري و نعمة اللهي كه دو نيمه شهر به نام ايشان است نام دو پادشاه بوده كه در زمانهاي گذشته همه مردم ايران را به دو دسته جداگانه تقسيم كردهاند، و از آن روزگاران تقريبا تمام ساكنان ايران به اين دو دسته قسمت شده است. برخي از محققان نيز بر اين باورند كه اين تقسيم بنديها مربوط به زمان پيش از بناي شهر اصفهان بوده، و توضيح ميدهند كه در آغاز امر در جاي پايتخت دو ديه روياروي هم وجود داشته كه پيوسته با هم خصومت ميورزيدهاند، زيرا مردم يكي از آن دو آبادي پيرو مذهب تسنن يا طريقت تركان، و اهالي قريه ديگر معتقد به مذهب تشيع يا آيين ايرانيان بودهاند. نخستين رهبر توده سني در دردشت، حيدر، و اوّل پيشواي شيعيان ساكن جوباره نعمة الله بوده است. اين لفظ مركب به معني هبه خداست، و مرقد وي نزديك كرمان است و زيارتگه بيشتر مردم ايران ميباشد؛ و محققان برآنند كه از بزرگ شدن و به هم پيوستن اين دو قريه به هم اصفهان در وجود آمده است. شگفت اينكه مردم اين دو ديه، هنوز هم همچنان نسبت به هم خصومت و كينه ميورزند، و بيزاري و نفرتشان درباره يكدگر چندان ريشهدار است كه در كليه مجامع و مراسم رسمي و اعياد همگاني روياروي هم به دشمني برميخيزند. و به بهانه تقدم در حضور مجالس، در ميدان كهنه ميستيزند و به هم ميآويزند. در مواقع عادي نيز كشتيگيران و پهلوانان ضمن هنرنمايي غالبا كارشان به نزاع واقعي ميانجامد. اين كشمكشها و منازعات بيشتر ميان افراد پست و نادان درميگيرد، و گرچه در اين آشوبها و زد و خوردها جز چماق و چوب و پاره سنگ به كار نميرود، امّا هميشه عدهاي از حاميان دو طرف، و حاضران در ميدان مجروح ميشوند. مخصوصا اگر شاه در پايتخت حضور نداشته باشد ضايعات و صدمات اين برخوردها بغايت بيشتر است، زيرا مأموران انتظامي به رفع غائله نميكوشند، از آنكه هرچه دايره زد و خورد وسيعتر باشد دخل بيشتر عايدشان ميشود.
ايرانيان به درهاي بزرگي كه از آن وارد شهر ميشوند يا بيرون ميروند دروازه ميگويند، و آن مركّب از دو واژه «در» و «وازه» است، و لفظ آخر به معني باز يا واز ميباشد. قديمترين دروازههاي اصفهان دروازه حسن آباد ميباشد كه چون رو به سوي كاخ حسن پادشاه «1» گشوده ميشده و از آن دروازه به قصرش ميرفته اين نام يافته است؛ و اكنون متجاوز از چهار صد و پنجاه سال از بنايش ميگذرد. برخي نيز برآنند
______________________________
(1)- مراد از حسن شاه ازون حسن (حسن درازبالا) امير معروف است كه در سال 882 هجري قمري برابر 1479 ميلادي درگذشته است.
ص: 1400
كه اين دروازه به دستور اين امير ساخته شده، امّا به عقيده من چون مفهوم اين كلمه مركب كويي است كه جمعي از مردم در آن سكونت دارند، قول نخستين صائبتر و به حقيقت نزديكتر ميباشد.
دروازه حسنآباد در آخر بازاري بزرگ و طولاني كه آخر آن منتهي به بازار ديگري است، و آن نيز به بازاري ديگر پيوسته است، واقع است. اين بازارها كه تقريبا در طول هم قرار دارند و يكي مينمايند تا آخر شهر امتداد دارند. يعني در سراسر طول شهر از دروازه حسنآباد تا دروازه طوقچي كشيده شده است.
چنان كه پيش از اين اشاره كردهام بازار جاي بازرگاني و خريد و فروخت، و عبارت از كوچههاي بزرگ و درازي است كه سقف آنها پوشيده شده، و در آنها جز دكان ساختماني نيست.
عريضترين بازارها چهارده يا پانزده پا پهنا دارد، و برخي از آنها بسيار باشكوه و زيباست. آسمانه بيشتر بازارها با آجر پوشيده شده، سقفشان ضربي است، و بعضي جاها داراي گنبد است. روشنايي اين بازارها از منفذهاي بزرگي است كه در سقف تعبيه شده است، همچنين از نوري كه از كوچههاي متصل به بازار به درون آن ميتابد، تأمين ميگردد. بنابر اين در تمام فصول سال هر كس ميتواند بيآنكه از زحمت گل و لاي، يا باريدن برف و باران، يا تابش شديد آفتاب و نظاير اينها بينديشد از راه بازار پياده از يك سوي شهر به طرف مقابل برود. يگانه عاملي كه مايه ناراحتي و دردسر رهگذران ميباشد تنگي بعضي از بازارهاست كه بر اثر كثرت آمد و شد جمعيت، عبور از آن آسان نيست.
من شرح و وصف اصفهان را از چهار دروازه كه رو به سوي خاور دارند، و بناهاي عظيم و باشكوهي كه در حدّ فاصل ميان اين دروازهها و ميدان پهناور و بزرگ شاه است شروع ميكنم. نخست از دروازه حسن آباد سخن ميگويم، سپس از جانب باختر به سوي خاور پيش ميروم؛ پس آنگاه از مغرب به جانب شمال قدم جلو مينهم.
در بيست قدمي اين دروازه دو كوچه است كه به مدرسه بزرگي ميپيوندد.
ص: 1401
يكي از اين دو، كوچه منشي الممالك نام دارد، و اين نام از آن يافته كه سراسر يك طرف كوچه را شخصي به نام ميرزا رضي كه سالي چند شاغل منشيگري بوده عمارت كرده است. تا پنجاه سال پيش زمينهاي اين منطقه به گورستان اختصاص داشته، چون سال به سال بر جمعيت اصفهان افزوده ميشده و به خاك سپردن مردگان در آنجا مصلحت نبوده، شاه آن زمينها را به ميرزا رضي منشي الممالك بخشيده تا در آن عمارت كند. وي بدين كار آغاز نهاده، يك بازار، يك كاروانسرا، يك مسجد، يك حمام، يك قهوهخانه در آن برآورده است. قهوهخانه همانجايي است كه انگليسيان بدان كافي هوسCoffeHeus ميگويند. رسم ايرانيان بر اين است همين كه ثروتي به دست آوردند خانهاي براي خود ميسازند. پس آنگاه قسمتي از ثروتشان را به ساختن بعضي مستغلات سودآفرين همانند آنچه قبلا بدانها اشاره كردهام اختصاص ميدهند، تا از اين راه از درآمدي پابرجا و قابل اطمينان نصيب يابند؛ و اگر در اطراف خانهشان زميني در اختيار داشته باشند مستغلات خويش را در آن برپا ميكنند.
ايرانيان از سكونت كردن خانهاي كه پدرشان در آن درگذشته بر اطلاق به شدت اكراه دارند؛ زيرا بر اين باورند كه اين كار به جهاتي خلاف اصول انساني است، و از روي ديگر بدشگون است. افزون بر اين چون مردم مشرق زمين عموما بر اين باورند كه مال پيوسته در معرض زوال و فناست، به هيچ كس وفا نميكند، و آسان دست به دست ميگردد، ميكوشند از دارايي خود به سزا بهره برگيرند، و به خوشي و شادماني روزگار بگذرانند. آنان به خود تلقين ميكنند و بر زبان ميآورند كه خانه پدر چون بزرگ يا كوچك است به هر روي براي سكونت پسر مناسب و قابل استفاده نيست، و بدين عذر براي خود خانهاي ميسازند، يا خانهاي موافق دلخواه خويش ميخرند، و بدينسان آتش هوس خود را فرو مينشانند. اين عادت همگاني شاعر را بر اين انديشه واداشته كه در اين معني بگويد:
هر كه آمد عمارتي نو ساخترفت و منزل به ديگري پرداخت
وان دگر پخت همچنان هوسيوين عمارت به سر نبرد كسي «1»
ايرانيان پس از اينكه براي سكونت خود خانهاي ساختند چنانكه پيش از اين آوردهام به ساختن بازارچه مبادرت ميورزند تا دكانهاي آن را به اجاره دهند.
______________________________
(1)- از ابيات مقدمه گلستان شيخ اجل سعدي است.
ص: 1402
همچنين گرمابه و قهوهخانه ميسازند تا آنها را هم به اجاره واگذار كنند. پس از اتمام اينها به ساختن كاروانسرا آغاز مينمايند، و گاهي به جاي اينكه آن را به اجاره دهند وقف عام ميكنند. پس از پايان يافتن همه اين كارها به ساختن مسجدي كوچك ميپردازند تا خدا همه مستغلات آنان را از هر بلا و آفت مصون بدارد، و همواره لطف پروردگار شامل حالشان باشد.
سرشت و فطرت و ذوق ايرانيان چنين است، و اگر اندازه داراييشان چندان باشد كه ساختن بناهاي عام المنفعه ديگر را كفاف كند پس از ساختن بناهايي كه شرح كردم به ساختن پل، ايجاد راههاي خوب، و بناي كاروانسرا بر سر راه براي توقف و آسايش مسافران مبادرت ميورزند. همان كارهاي خير و عام المنفعهاي كه ميرزا رضي انجام داده است.
منشي الممالك كه به معني نويسنده كشور ميباشد عنوان كسي است كه عهدهدار ثبت فرمانها و احكامي است كه با يكي از مهرهاي بزرگ ممهور شده است.
پيش از اين به مناسبت درباره اين مهرها سخن گفتهام و آوردهام كه اين گونه فرمانها با خطّ زرين سرخ، آبي، سياه، كه دنباله حروف با نقوشي زيبا پايان يافته بر كاغذهاي بزرگ نوشته ميشود. اين فرامين چنان ظريف و هنرمندانه نگاشته ميشود كه چنان مينمايد آنها را با قلم مو نقش بستهاند.
ميرزا رضي بزرگ مردي است دانا، رايمند، كريم گوهر، نيكوكار كه سخنانش براي اهل سياست و حكومت ايران بسيار مغتنم است. از دودماني اصيل و قديمي است. وي از اخلاف ذكور داناي معروف خواجه نصير الدين طوسي 1 است كه شهرتش در اخترگري عالمگير است. وي به دو سبب، نخست از جهت كثرت و وسعت دانش در علم هيأت، و دو ديگر راهنمايي و تشويق هلاكوخان مغول 1 به تصرف مركز خلافت در بغداد، معروف است. اين واقعه در قرن دهم و يازدهم اتفاق افتاده است.
علّت دشمني خواجه با خليفه و انگيختن خان مغول به تصرف مركز خلافت، گرچه مهمّ و درخور توجه ميباشد اما چون اين موضوع شكافته نشده و در پرده استتار باقي مانده در اروپا مورد توجه و گفتگو قرار نگرفته است.
واقعه تصرف بغداد زماني روي داد كه خليفه بغداد قسمت بيشتر آسيا را در تصرف داشت و در اين هنگام مستعصم خليفه بود. خواجه نصير كتابي را كه در علم رياضي و هيأت نوشته بود به وي تقديم كرد. اين كتاب پسند خاطر خليفه نيفتاد، در
ص: 1403
حضور خواجه آن را پاره پاره كرد و از سر تغيّر پارههاي آن را به صورت وي پرتاب كرد.
داناي بزرگ كه از اين بيحرمتي سخت رنجيده خاطر شده بود به دربار هلاكوخان مغول روي آورد و پس از اينكه مورد اعتماد وي قرار گرفت فتح بغداد و سرزمينهايي را كه اين شهر مركز حكومت آنها بود چنان در نظر خان مغول آسان جلوه داد كه هلاكوخان بدانجا لشكر كشيد و پس از اينكه پيروز شد چنانكه غالبا ميدانند خليفه و همه فرزندان ذكورش را كشت. «1»
ضمن ذكر بزرگترين و معروفترين اجداد ميرزا رضي به اين نكته راه يافتم كه نام و نسب دودمان در ايران چندان مورد اعتنا و اعتبار نيست، و كمتر كسي به قدمت و بزرگي دودمان خود مينازد. چنان كه در دربار ايران به زحمت دو تن ميتوان يافت كه نام و نشان سه پشت اجداد پدر يا مادر خود را بدانند.
خانه مسكوني ميرزا رضي گشاده و وسيع نيست اما بسيار پاكيزه و فرح افزاست، ديوارهايش به نقش و نگارهاي زيبا و ديدهنواز و كتيبههاي پرمعني آراسته است. آنچه در نظرم شگفت نمود اين بود كه ديوار بعضي از اتاقها و تالارهاي اين خانه از كاشيهاي چهار گوشه منقش به تصاويري بود كه با اينكه همه به چشم زيبا مينمودند فقط يك چشم داشتند، و دريافتم اين تصاوير را از آن يك چشم نقش بستهاند تا فكر نمازگزاران به ديدن آنها پريشان نگردد.
گفتني است كه مسلمانان بر اطلاق عكس و تصوير را بد ميدانند، و غالبا بر اين اعتقادند سكونت در خانههايي كه ديوار اتاقهايش آراسته به تصوير است گناه دارد، و نماز و عباداتي كه در آن خوانده و بجا آورده شود هرگز مورد قبول يزدان پاك قرار نميگيرد. ميگويند بسا روي ميدهد كه ذهن آدمي به هنگام گزاردن نماز در چنين منازل معطوف تصوّرات واهي جسماني ميشود. و براي پرهيز از اين نادرستيها اگر به سكونت در چنين خانهها ناچار شوند نخست يك چشم تصاوير را با نوك تيغه چاقو يا چيزي شبيه آن درميآورند؛ و ميرزا رضي كه بدين نكته آشنا بود به صورتگر دستور داده بود به هنگام نقش آفريني بر كاشيها به نقش يك چشم بر صورتها بسنده كند. عالمان دين بر اين باورند كه گزاردن نماز در اتاقها يا تالارهايي كه چنين
______________________________
(1) هلاكو خان مغول روز نهم صفر 656 هجري قمري وارد بغداد شد. بنابر اين شكست خليفه و فتح خان مغول در قرن سيزدهم ميلادي- قرن هفتم هجري اتفاق افتاده است.
ص: 1404
نقشهاي معيوب داشته باشد گناه ندارد، زيرا اين تصاوير ناقص، هيچ فكر و هيجاني كه مخالف شريعت باشد برنميانگيزد و فقط جنبه نقاشي دارد.
يكي از تصويرهاي خانه ميرزا رضي نقش شيخ صنعان است. داستان ارتداد شيخ صنعان و توبه كردن و بازگشتنش به اسلام، معروف و بر سر زبانهاست، و غرض اصلي آفرينندگان اين افسانه، مذمت ميخواري ميباشد. نوشتهاند شيخ صنعان كه قريب هشت قرن پيش ميزيسته از جمله مشاهير دينداران بوده، و ساليان بسيار عمر خويش را به رياضت و عبادت گذرانده است. مگر چنان روي نمود كه به ميخواري آشنا شد، خوراك حرام مسيحيان را خورد؛ ترك زهد كرد، و به فسق و فجور پرداخت.
تصوير شيخ صنعان در جامه و ظاهر درويشان نقش شده كه خوكي در پيش و جام شراب به دست دارد، و گروهي مرد و زن كه جملگي لباس كافران بر تن دارند گردش را فراگرفتهاند و او را به عياشي برميانگيزند. در زير تصوير وي بيتي بدين مضمون نوشته شده است: در چهره من نشاني از ايمان نيست؛ من از سگ ترسايان ناپاكتر و پليدترم.
مسلمانان سگ را جانوري پليد و ناپاك ميشمارند، و وقتي بخواهند غايت نفرت و بيزاري از كسي را بنمايانند ميگويند كه اين همانند سگ ترسايان است.
از جمله نوشتههاي ديگر كه بر ديوار يكي از اتاقها نقش شده اين هشت مصراع است كه با خطّ زرّين روي دو صفحه در تمجيد و تحسين فروتني نوشته شده است:
يكي قطره باران ز ابري چكيدخجل شد چو پهناي دريا بديد
كه جايي كه درياست من چيستمگر او هست حقا كه من نيستم
چو خود را به چشم حقارت بديدصدف در كنارش به جان پروريد
سپهرش به جايي رسانيد كاركه شد نامور لؤلؤ شاهوار «1»
در انتهاي كوچه منشي الممالك خانه ميرزا مؤمن ناظر چهارپاست كه شغلش جمعآوري ماليات حيوانات شاخداري است كه گوشت آنها در كشور ايران به مقدار زياد مصرف ميشود. اين ماليات افزون بر اينكه مقدارش زياد نيست، در نقاط مختلف مملكت متفاوت ميباشد.
______________________________
(1) لانگلس، ترجمه دقيق اين ابيات شيوا و پرمعني را كه در باب چهارم- تواضع- بوستان شيخ اجلّ سعدي است در يكي از تأليفات خود مشتمل بر داستانها و حكاياتي كه از تصنيفات مؤلفان معروف اسلام برگزيده آورده است.
اين كتاب در سال 1788 ميلادي در پاريس به طبع رسيده است.
ص: 1405
اين كوچه به كوچه سرپوشيدهاي كه بازار ناميده ميشود، و امتدادش از سوي مغرب به مشرق است متصل ميباشد، و مستقيما به ميدان شاه منتهي ميشود. در نيمه راه كوچه و در سمت چپ آن كاخ وسيع ساروتقي واقع است. ساروتقي در اواخر پادشاهي شاه صفي اول، و ابتداي سلطنت شاه عباس ثاني، صدر اعظم بوده است.
حاتم بيگ به ساختن اين كاخ آغاز نهاد، و طالب خان بناي آن را ادامه داد. اين هر دو از صدر اعظمهاي دوران سلطنت شاه صفي اول بودند.
اين پادشاه قصر موصوف را به ساروتقي بخشيد، و اين شخصيت معروف شصت سال پيش از اين با صرف مخارج بسيار، و مراقبت زياد، سرانجام كار ساختن اين كاخ را كه يكي از زيباترين و باشكوهترين عمارات ايران به شمار ميرود به پايان رساند. چون بختوريها و كامرانيهاي اين صدر اعظم از يك سو، و سيه روزگاريها و بدفرجاميهايش از سوي ديگر به راستي يكي از روشنترين و گوياترين فراز و نشيبهاي زندگي افراد بشر است، و نظاير اين تغيّرات و تبدّلات را بسيار نميتوان ديد و خواند، ناروا نميبينم كه موقتا دنباله مطالب مربوط به اصفهان را رها كنم، و مختصرا به شرح حال و زندگاني ساروتقي بپردازم.
ساروتقي پسر نانوايي بود كه در شهر تبريز مركز ماد، نان ميپخت. چون فقير بود و از عهده مخارج طفلش برنميآمد، وي را به اصفهان فرستاد تا در آن ديار كسب كار و معيشت كند. ساروتقي به پايتخت رفت، در سلك سپاهيان درآمد، زيرا بر اين عقيده بود كه در اين رشته بهتر ميتواند جوهر و استعداد ذاتي خود را جلوه دهد.
از بخت بد از آغاز ورود به پايتخت با كساني آشنا و دوست شد كه سرگرميشان لواطه و همجنسبازي بود، و ديري نپاييد كه چنان به دام اين عادت زشت و شنيع گرفتار شد كه هرجا زيبا پسري ميديد قصد وي ميكرد.
چون دو سال بدينسان گذشت يكي از سرهنگان شاه كه استعداد و هوشمندي اين پسر جوان را دريافته بود و دانسته بود كه اهليّت و كارآيي وي بيش از شركت در امور سپاهيگري است وي را به منشيگري خويش برگزيد. اما از اين زمان بيش از سه ماه سپري نشده بود كه يكي از بچههاي خوشگل محل را كه از هشت روز پيش ناپديد شده بود در حالي كه معلوم بود به عنف به وي تجاوز كردهاند در خانه وي يافتند. بستگان طفل از كار زشت ساروتقي سخت خشمگين گشتند، و هنگامي كه شاه به قصد گردش از كاخش بيرون آمده بود خود را در پاي وي افگندند و
ص: 1406
دادخواهي كردند. شاه كه سرخوش و شاد بود در حالي كه تبسم به لب داشت گفت برويد و اختهاش كنيد.
شكايت كنندگان كه از بسياري خشم ديده بصيرتشان كور شده بود سخن شاه را راست انگاشته به سوي خانه ساروتقي دويدند، و هنگامي به وي رسيدند كه بر اسب سوار بود و قصد بيرون شدن از خانه داشت و فقط يك نوكر با او بود.
بيدرنگ وي را از زين بر زمين افگندند، جامهاش دريدند، و چنانكه حالت خشماگين و آتشناك گروهي افراد متعصب را در چنين مواقع ميتوان در آينه خيال تصور كرد، فرمان شاه را اجرا كردند. زيرا در ايران هر كس ميتواند به محض اينكه از مراجع ذي صلاح اجازه گرفت شخصا از آنكه بر حقوقش تجاوز كرده، انتقام بگيرد.
هنگامي كه پادشاه اجازه اخته كردن ساروتقي را به شاكيان داد ارباب وي در حضور شاه بود، و چون ديد كه پادشاه با لحن شكفتگي و شوخي و سرمستي فرمان داد و به تبسم در او نگريست دلير و گستاخ شد، و در حالي كه وي نيز لبخند به لب داشت، گفت اعليحضرتا واقعا حيف است كه اين جوان بدبخت بميرد. وي به راستي هوشمند و با كفايت و مستعد ميباشد، و ميتواند در آينده خدمات مهمي براي اعليحضرت انجام دهد.
شاه فرمود اگر چنين است او را نجات دهيد، و اگر فرصت از دست رفته زخمش را درمان كنيد.
فرمان عفو شاه دير رسيد، و اجازه او در مورد اخته ساختن ساروتقي اجرا شده بود، اما خوشبختانه از آن عمل جان بهدر برد؛ زيرا كساني كه پس از هجده سالگي اخته ميشوند ميميرند. ولي چون گناهكار با يك كارد بزرگ و به دست اشخاص خشمگين وحشيانه اخته شده بود زخم عضو قطع شدهاش به كمال التيام نيافت؛ هميشه ادرارش از روي رانش روان بود، از اين رو ناچار بود تا پايان عمر چكمهاي بلند كه ساق آن تا محل معلوم ميرسيد بپوشد.
ساروتقي به كيفر گناهي كه مرتكب شده بود تمام مدت باقي مانده عمر از لذت همبستري با زن، و عشرت جويي محروم بود؛ در عوض به كار و كوشش پرداخت و در طيّ مدت ده سال در امور مالي چنان ورزيده و صاحب نظر شد كه سمت بازرسي كلّ وزير مازندران يا هيركاني را به وي سپردند، و همين كه اين وزير درگذشت جانشين او شد. پس از مدتي به سمت حكومت گيلان، ايالت مجاور مازندران
ص: 1407
منصوب گرديد، و چون شايستگيش خوبتر نمايان گشت در مواردي خاص به سمت سپهسالاري و فرماندهي انتخاب ميگرديد. از آن پس پادشاه وي را ناظر، وزير دربار، و صاحب جمع خالصهجات و كاخهاي سلطنتي كرد، و سرانجام صدر اعظم شد.
تاريخ و بزرگان همزمان ساروتقي بر اين قول اتفاق نظر دارند كه كسي به روشننگري و دانش و بينش وي نديدهاند، و از زبان ديگران نشنيدهاند. او به كم و بيش دارايي شاه كاملا آگاه بود. درآمدهاي دولت چنانكه پيش از اين آوردهام از دارايي شاه جداست. همچنين از ثروت بزرگان مملكت، يكان يكان خبر داشت، و ميدانست چقدر و چگونه مردم را غارت ميكنند، و از آنچه به دست ميآورند چه اندازه مصرف و چهقدر پس انداز ميكنند.
اين صدر اعظم نيك منش به صيانت ثروت مردم، و حفظ دارايي خزانه شاه و جلوگيري از ضايع شدن مال خود سخت كوشا بود و از گرفتن هديه و تحفه كه در مشرق زمين نابكاران و مجرمان به منظور كسب شغل و مقام، و رها شدن از مجازات به صاحبان مناصب مهم، و افراد متنفذ ميدهند، و امري معمول و متداول است، جدّا پرهيز ميكرد، و همين كه خبر ميشد يكي از وزيران به نام هديه و رشوه از كسي چيزي گرفته آن را ميستاند، و به خزانه شاه ميسپرد.
صفي كه در آن روزگاران سلطنت ميكرد چون به نيك انديشي و مردانهروي و راست طبعي ساروتقي اطمينان كامل داشت، دست وي را در كليه امور كشور باز گذاشته بود و از داشتن صدر اعظمي نهانبين و استواركار و آخرانديش آسوده خاطر و شادمان بود. امّا چون نميخواست جانب ديگر بزرگان دربارش را كه با صدر اعظم به سبب درستكاري و راست رويش بر سر كين بودند يكسره رها كند گاه در حضور آنان با ساروتقي سخن به مزاح ميگفت و در ميان حرفهاي ديگر ميفرمود: مردم از عمر بسيار ياد ميكنند، و او را سگ، شقي ملعون مينامند، و من بر اين باورم كه روح آن نامؤمن در قالب صدر اعظم من حلول كرده است. (عمر دومين جانشين پيغمبر بوده، منفور شيعيان ايران است، و او را جرمكار و ستمگر ميشمارند.)
چنان كه پيش از اين اشاره كردم ساروتقي مورد نفرت و كينه درباريان و جاهمندان و درباريان بود، و سرانجام قرباني دسيسهها و توطئهها و كينهتوزيهاي آنان شد. شرح ماجرا چنين است: در سال 1645 سومين سال سلطنت شاه عباس ثاني داود خان حاكم گيلان به اطمينان اينكه شاه به اقتضاي جواني حوصله و همت آن را
ص: 1408
ندارد كه به كارهاي حاكمان و پيشكاران امور مالي بپردازد در طي نخستين سال سلطنت شاه بيش از دو ميليون به جبر و عنف از مردم ستانده بود. ساروتقي چون بر اين جرم بزرگ آگاه شد داود خان را به پايتخت خواند تا به كار و حسابش رسيدگي كند؛ اما داود خان به بهانه اينكه مرسوم و معمول نيست كه حاكمان را براي تسويه حساب بخوانند از آمدن سرباز زد، و جاني خان فرمانده كل قورچيان كه بزرگترين و نيرومندترين سپاهيان ايران است نيز به حمايت از داودخان كه از جمله بستگان نزديك اوست، برخاست. اما چون دريافت در برابر قدرت و هيبت و حشمت صدر اعظم قادر به عرض وجود نيست، و هرگز نميتواند او را از عزم خويش منصرف كند، و دور نيست خود نيز فدا گردد، از سر ناچاري شكايت به شاه برد. از رفتار ناهنجار ساروتقي چه در خلوت و چه در جلوت به معظم له شكايت كرد و از وي به زاري خواست كه داود خان را از تعرض و بازخواست صدر اعظم رهايي بخشد. شاه كه جوان و سريع التأثر بود پس از شنيدن شكوههاي جاني خان وي را به سخنان اميدوار كننده دلخوش كرد، اما مادر شاه مانع آسانگيريها و زودباوريها ميشد و رها نميكرد بر خلاف مصالح مملكت و زيان خزانه دستور دهد.
اين نكته گفتني است در طول زماني كه پادشاهان تازه جوان و بيتجربه، از تدابير كشورداري ناآگاهند، مادرانشان در كار مملكتداري دخالت ميكنند و در شاه نفوذ بسيار دارند. مادر شاه عباس دوم از جمله ملكههايي بود كه حكمش در سراسر كشور نافذ بود، و قدرت مطلق داشت. او هرچه تمامتر از صدر اعظم حمايت ميكرد؛ به وي اعتماد كامل داشت، و اين دو به ياري هم امور كشور را اداره ميكردند.
جاني خان چون راه رهايي خويش را به روي خود بسته ديد به تلافي رشته روابطش را يكسره با صدراعظم بريد، و بيرودربايستي و پردهپوشي به دشمني وي برخاست.
ساروتقي نيز همچنان به بهانههاي گوناگون وي را رنجه ميداشت.
در ماه اكتبر، هنگامي كه شاه به سفيران كشورهاي خارجي اجازه حضور داده بود، جانيخان چون دريافته بود شاه بر سر موضوعي كه به اختلاف نقل كردهاند از صدر اعظم رنجيده خاطر و نارضا شده فرصت غنيمت شمرد و به صدر اعظم تهمتهايي درست و نادرست وارد ساخت، و شاه با تلخرويي و ناشكيبايي به آنها گوش فرا داد.
پس از اينكه مجلس پايان يافت، شاه خواست بر اسب سوار شود، اتفاق را از در بزرگ قصر كه به عمارت دورتر بود و به ندرت از آن ميگذشت بيرون شد، و اسبي را كنار
ص: 1409
اسب خود ديد.
ساروتقي چون پير شده بود و به سبب صدمتي كه بر اثر قطع شدن شرمش بر او رسيده بود به سختي پياده راه ميرفت، همواره اسبش را همانجا ميآوردند كه در آن روز اتفاقا مركوب شاه را بسته بودند. چون بخت از صدر اعظم برگشته بود، همينكه شاه اسبي را كنار اسب خود ديد پرسيد كه اين اسب از آن كيست؟ جاني خان كه نزديك شاه ايستاده بود فرصت را براي از ميان برداشتن صدر اعظم غنيمت شمرد و در دم جواب داد: اعليحضرتا غير از ساروتقي اين پير سگ كه نه تنها بر بندگان و چاكران درگاه ستمها روا ميدارد بلكه شرط ادب را نسبت به سرور و خدايگان خويش بجا نميآورد، چه كسي جرأت اين گستاخي دارد. شاه جواب داد جاني خان من از همه اينها آگاهم، بايد آنها را مدّ نظر قرار داد، و بدانها توجه كرد.
روشن و يقين نيست كه شاه همين جواب را به جاني خان داده است، زيرا بعضي ديگر به صورتي ديگر نقل قول كردهاند. به هر روي جاني خان پنداشت كه شاه بدين پاسخ فرمان قتل صدر اعظم را داده است و مصمم شد روز بعد فرمان را اجرا كند.
بامداد روز ديگر پگاه به كاخ رفت. همه دشمنان ساروتقي را كه مهمترين آنان توپچيباشي بود فراهم آورد، و به آنان گفت كه شاه به وي فرمان داده است ميان سر و تن صدر اعظم جدايي اندازد، و از آنان خواهش كرد در اين كار وي را ياري كنند. اينان ديگر بزرگاني را كه در راه يافتند بيآنكه قصد خويش را به آنان بگويند همراه بردند، زيرا از آن نگران بودند كه مبادا مضمون فرمان شاه به گوش صدر اعظم برسد. وقتي اين گروه گناه آلود سرد نفس به خانه ساروتقي درآمدند اين مرد جاهمند عمر- پيموده روشن نظر در خانه بود، و همين كه از ورودشان آگاه شد با جامهاي كه در خانه ميپوشيد از در عقب تالار به ديدار ايشان آمد و خواهش كرد تا وي لباس بپوشد و نزدشان بازگردد. در اين هنگام جاني خان و همراهانش در دم دور وي را فراگرفتند و فرمانده كلّ قورچيان به او گفت: اي سگ پليد ملعون، ما به اين جا نيامدهايم كه در حضور تو بنشينيم بلكه به خانهات درآمدهايم تا سر نحس و فرتوتت را كه ايران را گرفتار هزاران بلا كرده و مايه نابودي گروه عظيمي از بزرگان كه همه نژادهتر و كريم گوهرتر از تو بودهاند، شده از تنت جدا كنيم. و جاني خان در حالي كه اين سخنان بر زبان
ص: 1410
ميآورد خطاب به توپچيباشي گفت: وور «1»، يعني بزن، و او در دم خنجرش را در تن ساروتقي فرو برد. سپس با ضربت پا وي را كنار حوض بزرگي كه ديوارهاش از سنگ يشم بود، و در ميان تالار بود، بر زمين افگند. اما هنوز اين ضربتها وي را بيجان نكرده بود، چنانكه آهسته ميگفت: سرورانم، من به شما چه بدي كردهام؟ چرا در پيرانهسري به من چنين ستم روا ميداريد؟
جاني خان به شنيدن اين سخنان تضرعآميز به توپچيباشي فرياد برآورد: سفرنامه شاردن ج4 1410 شهر اصفهان پايتخت ايران ..... ص : 1390
س اين پير سگ را بگير، و در همان دم خود شمشيرش را بالا برد، جلو رفت تا خويش را بر روي او بيندازد، اما توپچي نگذاشت، و چنان ضربتي بر سر برگشته بخت زد كه سرش جدا شد و در پاي جاني خان افتاد، و با يك ضربت ديگر تن او را دو نيمه كرد.
آنگاه فرمانده كل قورچيان سبيلهاي سربريده را گرفت، و براي شستن دست خون آلودش به كنار حوض دايره شكل رفت. سپس كف دستش را سه چهار بار پرآب كرده نوشيد و گفت: در اين ساعت تشنگيم رفع شد. آنگاه چنان كه بدو مأموريت دادهاند افراد سپاهي را به محافظت خانه صدر اعظم مقتول گماشت. سپس بر اسب سوار شد و در حالي كه شمشير برهنهاش را به يك دست، و سر بريده را به دست ديگر داشت راهي دربار شد.
دمي چند بيش نگذشت كه در راه عده بسياري از بزرگان و جاهمندان بدو پيوستند. با آن جمعيت بسيار به حضور شاه درآمد، و بنا به رسوم دربار به شاه عرضه داشت: شهريارا كه همواره سرت سبز و دلت شادان باد؛ اين سر سگ پير منحوس است كه حرمت مقام سلطنت را رعايت و پاسداري نميكرد؛ به پادشاه و دولت پيوسته خيانت ميورزيد، و اساس و بنيان حكومت را با اعمال بيدادگري و تجاوز به حقوق مردمان آشفته و پريشان ميداشت. او نقشهاي طرح كرده بود كه هدفش نابودي شاه بود؛ و وقوف بر اين سوء قصد مرا كه از جمله جان نثاران شهريارم و تار و پود وجودم سرشته به مهر شاه است وادار كرد پيش از آنكه به وجود مقدست گزندي برساند وي را از ميان بردارم.
پادشاه كه از مشاهده اين منظره وحشتانگيز مبهوت و متحير شده بود با اينكه
______________________________
(1) اين لفظ تركي و امر مصدر اورماكOurmaq است يعني بزن، بكش.
ص: 1411
جوان بود خويشتنداري كرد. شهامت و متانت را از دست نداد، و در حالي كه ميلرزيد جواب داد: جاني خان، دستت توانمند و شمشيرت برّا باد. كار خوبي كردي. سزاوار بود كاري كه تو امروز كردي من مدّتها پيش انجام داده باشم.
به پاداش شغلش را به تو ميسپارم و داراييش را نيز به تو ميبخشم.
ساروتقي هنگامي كه بدينسان كشته شد هشتاد ساله بود و سيزدهمين سال صدارتش را ميگذراند. درباره وي سخني ساز كردهاند كه آسان نميتوان پذيرفت.
ميگويند با اينكه اخته بود سخت فتنه و دلباخته زنان تازه روي و غلامان نوباوه زيبا بود و سرايش پيوسته به گروهي از اين گلچهرگان آراسته بود. و يكي از جاهمندان روزي به من گفت اين صدر اعظم روزي در جمع دستهاي از دوستان محرم و همرازش ناگهان از سر مهرورزي نگاهي پر از شوق و تمنا و حسرت و آرزومندي به دو غلام تازه- جوان و خوش منظر كه به خدمتش كمر بسته بودند افگند، و در حالي كه نظر از ايشان برنميگرفت و آزمندانه با چشم آنان را ميربود و ميبلعيد به دوستانش گفت:
شوربختي و ناسازگاري تقدير بنگريد تا زماني كه دندانهاي تيز و نيرومند داشتم از قطعه استخواني بينصيب بودم و اكنون كه همه دندانهايم سوده و فرو ريخته چيزهاي لذيذ و چشمگيري به دسترس دارم.
چون همه خوانندگان اين سرگذشت بيگمان به وقوف بر جريان انتقامي كه از خون اين صدر اعظم عمر پيموده گرفته شده، راغب و مايل ميباشند، و به شنيدن آن شادمان ميباشند به طيب خاطر شرح ميدهم. زيرا اين حادثه هم چندان كه واقعه قتل وي غمانگيز است، جانسوز و دلخراش ميباشد. به سخن ديگر نديده و نشنيدهام كه دولت و جاه چنين آسان به كسي رو آورده باشد و چنين بناگاه بر او پشت كرده باشد.
چنانكه پيش از اين اشاره كردم عمل نامردمي جاني خان مورد آفرين شاه و مايه آسودگي خاطر و شادماني همه درباريان و جاهمندان شد. كليّه بزرگان قتل فجيع ساروتقي را براي جانيخان به مثابه يك پيروزي بزرگ نظامي ميشمردند و او خود نيز بر اين گمان بود كه به ذروه ترقي و اوج توانمندي و سرفرازي پيوسته است، و شگفت اينكه ظاهرا قدرت و نفوذ بسيار يافته بود. اما اين صعود و ارتقاي مقام از آن نصيب وي شده بود كه سقوطش مهيبتر و درشتناكتر باشد. به سخن ديگر تقدير وي را از آن بركشيده بود كه سختتر و وحشتانگيزتر بر زمين بكوبد.
در آغاز كه اين بختياري زودگذر نصيبش شده بود پيوسته گروهي در پياش
ص: 1412
بودند، چنان كه در نخستين روزي كه اين عمل شنيع را مرتكب شد به هنگامي كه به دربار روي نهاده بود سيصد سوار مشايعتش ميكردند، و دو روز بيش نپاييد كه فرماندهي كلّ نيروي مسلّح ايران به او سپرده شد، و بدينگونه سيهزار مرد سپاهي زير فرمان وي درآمدند و اين قدرت و نفوذ يافت كه ميتوانست در مدت بيست و چهار ساعت آنان را فراخواند و گرد آورد، و تنها در مدت پنج روز كه بخت با وي يار و بر مقام فرماندهي بود به منظور جلب عنايتش بيست هزار لويي مسكوك طلا پيشكش وي كردند.
من پيش از اين به مناسبت، درباره نفوذ ملكه مادر، در فكر و تصميم شاه اشارتي كردم و گفتم مناسبات و رابطه وي با صدر اعظم سخت صميمانه و خالصانه بود، نيز آوردم كه پادشاه هنگامي كه خبر قتل ناگهاني ساروتقي را شنيد در دل چسان مضطرب و آشفته حال گشت. هنگامي كه وي به حرم باز آمد و مادرش چهره پريده رنگ و افسردگي و دل مردگيش را ديد نگران گشت كه مبادا صدر اعظم به سبب موجب ملال و رنجمنديش شده باشد، و براي اينكه اندوه از دلش بيرون كند گشادهرو و مهرورز كنارش آمد و با آهنگي سرشار از لطف و صفا به او گفت: پسرم، شهريار عزيزم چرا چنين دژم و پريشان خاطري؟ اگر اين وزير عمر پيموده كه در حكم پدر شماست به سببي مايه تكدر خاطر گرامي شما شده مورد بيمهري و عتاب شما قرار گيرد زندگيش شوريده و تباه ميگردد. بر شماست به پاداش شصت سال خدمتهاي گرانقدري كه خالصانه و با صداقت تمام به شهريار و اجدادتان كرده و به پيري رسيده است از خطايش و گرچه سنگين باشد درگذريد، و اگر جرمش چندان گران است كه درخور مجازات ميباشد به عزلش بسنده كنيد و رها كنيد مرگ كه خيلي به او نزديك شده وي را از بند زندگي آزاد سازد.
شاه در پاسخ مادرش گفت: آنا خانم، ملكه مادر، مادرم، كار او پايان يافته، او اكنون زنده نيست.
زنان مشرق زمين خاصه آنان كه داراي جاه و مقامند هرگز نميتوانند احساسات دروني خويش را بپوشانند، و بر شادمانيها يا رنجمنديهاي خويش پرده بيفگنند. از اين رو همواره منقلب و هيجانزده و خشمناكند.
ساروتقي از جهتي پيشكار و مدافع ملكه مادر و وفادارترين و صادقترين هواداران وي بود، و بر اثر پشتيباني و حمايت بيدريغ او بود كه ملكه مادر در تمام
ص: 1413
شؤون و امور كشور نفوذ بسيار يافته بود. از اين رو آسان ميتوان دريافت چه اندازه از شنيدن خبر كشته شدن صدر اعظم تيز خشم و آتشناك شد. وي به هنگام فرو شدن خورشيد در پس افق برجستهترين و محترمترين خواجهسرايان خود را نزد جاني خان فرستاد، و وسيله وي از او پرسيد چرا و به كدام جرأت صدر اعظم را كه خدمات شايان و صادقانهاش بايد همواره مورد تحسين و آفرين، و سرمشق همه ايرانيان باشد چنين وحشيانه كشته است. جاني خان كه مدد بخت و كامگاري چشم خردش را كور كرده بود، و سخت به خود غره شده بود و به ملكه مادر به سبب لطف و عنايتي كه به صدر اعظم داشت به شدت كينه ميورزيد به غرور و بيشرمي تمام در جواب اعتراض ملكه مادر گفت: ساروتقي يك سگ پليد، يك دزد بود كه هر سال مقدار زيادي از درآمد شاه را به سود خود ميربود. او قرار نهاده بود كه مردم جلفا هر سال بيش از بيست و دو هزار و پانصد ليور ماليات ندهند در حالي كه با شواهد و دلايل زياد به من ثابت شده كه اين سگ ملعون طيّ مدت پنج ماه افزون بر دويست هزار ليور سود برده است.
او اين سخنان را از آن به ملكه مادر پيغام فرستاد كه گفتههاي زهرآگينش بيشتر به دلش نيش بزند و فزونتر روانش را بفرسايد زيرا جلفا در تيول مادر پادشاهان، و درآمدهاي آن در انحصار ايشان بود.
به شنيدن اين جواب درشتناك و وهنآميز آتش كينه ملكه مادر تيزتر شد، و همان شب شاه را به گرفتن انتقام برانگيخت. شاه عباس دوم خود بر اين كار مصمم بود اما نميدانست چگونه آغازد. از روي ديگر چون آتش خشم ملكه مادر فروننشست بامداد روز بعد با يكي از شخصيتهاي مورد اعتمادش درباره كشتن جاني خان به مشورت پرداخت. اما وي پيش از آنكه انديشه و نقشه ملكه مادر به مرحله اجرا درآيد، وسيله يكي از جاسوساني كه در دربار گماشته بود آگاه شد، و چون رفع آن توطئه را نميتوانست تصميم كرد به هر تدبير كه بتواند ملكه مادر را از ميان بردارد. بدينسان كه وي را از حرمسرا بيرون آورد و بكشد.
اگر خبر طرح اين سوءقصد بر سر زبانها نيفتاده بود من هرگز باور نميكردم زيرا هر حرمسرا به ويژه حرمسراي پادشاه در نظر عامه مردم مكاني مقدس است، و هر مرد در آن بنگرد مستحق عقوبت سخت ميباشد.
شيرهچيباشي يا رئيس آبدارخانه شاه از جمله دشمنان سرسخت و آشتيناپذير صدر اعظم، و يكي از جاسوسان جاني خان بود. وي چون به نظر تأمل و
ص: 1414
تعمق به پايان اين ماجرا نگريست و دريافت كه دير يا زود دست اندركاران اين توطئه وحشتناك همه شناخته و اعدام ميشوند تصميم كرد پيش از آنكه به عواقب وخيم آن گرفتار آيد از نقشه شوم جاني خان پرده برگيرد.
وي شامگاهان خود را به دربار رساند و آنچه ميدانست به صاحبمنصب مسؤول حرمسرا باز گفت، و اظهار داشت قرار بر اينست كه سوء قصد روز بعد انجام پذيرد.
در آغاز اين گزارش چنانكه بايد مورد توجه قرار نگرفت، اما چون به هر روي خطر متوجه ملكه مادر و چند تن از خواجگان بود و امكان داشت بر اثر آسانگيري دشمنان بر ايشان دست يابند و قطعه قطعه كنند شاه بامداد ديگر فرمان داد جمله آن جرمكاران را دستگير و بدون محاكمه اعدام كنند. آن روز كه پنجمين روز پس از كشته شدن ساروتقي بود پادشاه سراپا لباس سرخ پوشيد، و اين نشان آن بود كه در آن روز يكي از بزرگان به فرمان شاه كشته ميشود. صبحگاهان شاه به تالاري كه درباريان و بزرگان و جاهمندان در آن اجتماع كرده بودند درآمد و خطاب به جاني خان گفت: اي خيانتگر، اي بيمار- دل، چه ترا بر آن داشت كه صدر اعظم مرا بكشي؟ او خواست جواب بگويد، اما شاه به وي فرصت نداد او به ناگاه از جاي برخاست و با صداي بلند به خشم فرياد زد: بزنيد. و پس از اداي اين دستور به اتاق پيوسته به تالار كه با ديواري از آن جدا ميشد رفت. همان دم پاسداران از مخفيگاه خود بيرون جستند و به ضرب تبر همه مجرمان را بر روي فرشهاي ابريشمين زربافت پاره پاره كردند.
در همان هنگام گروهي ديگر از نگهبانان با دو تن از خواجههاي نامبردار به كشتن مجرمان ديگر مأمور شدند. برخي از آنان در خانههاشان، و بعضي ديگر در گرمابهها پنهان شده بودند. در مجموع چهار نفر از حاكمان ايالات، فرمانده كلّ توپخانه، و سه نفر ديگر كشته و مثله شدند. دو ساعت بعد قطعات جسدهاي آنها را در ميدان شاه جلو در بزرگ كاخ ريختند. در آنجا باربران و برخي دورهگردان جامه حتي پيراهنهاي آنان را از تنشان جدا كردند و براي اينكه عورتشان نمايان نماند مشتي خاك بر آنها ريختند. اجساد آنان براي عبرت بينندگان سه روز همچنان بر جاي بود. از آن پس به گورستان بيرون شهر بردند و در گودالي بر روي هم ريختند و به خاك پوشاندند.
مادر شاه پس از اينكه از قويترين دشمنانش بدينسان انتقام گرفت در صدد
ص: 1415
كينهخواهي از دودمان داودخان كه اين تراژدي وحشتناك و فاجعه عظيم را برانگيخته بود برآمد. نه تنها همه دارايي وي را مانند ثروت ديگر مجرمان مصادره كردند بلكه آخرين دينار همه منسوبانش را تا درجه سوم ضبط كردند. دخترانش را به معرض فروش درآوردند، پسرانش را اخته كردند و به يكي از بزرگان كه در جواني خدمتگر پدرشان بود بخشيدند.
خانه مجلّل ساروتقي كه زماني از جمله باشكوهترين و زيباترين بناهاي ايران بود پس از مرگش رو به ويراني نهاده، و اكنون به فرمان شاه داروغگان يعني ضابطان و حاكمان شهر در آن مستقر شدهاند. حاكم كنوني كه پسر شهنواز خان نايب السلطنه گرجستان است، و اسكندر ميرزا نام دارد كنار عمارت ساروتقي در زميني كه خريده بنايي عالي و گرمابهاي بزرگ ساخته است. اين بدان معني نيست كه كاخ صدر اعظم مقتول فاقد گرمابه بوده يا زميني مناسب براي بناي عمارات جديد نداشته بلكه از آن بدين عمل اقدام نموده كه بنا به اعتقاد مسلمانان هر نماز و دعا كه در خانهها و زمينهاي مصادره شده خوانده شود، و هر گونه مراسم مذهبي مانند غسل و ديگر آداب و آيينهاي ديني به عمل آيد همه در آستان ذات پروردگار نامقبول و بيفايده است. به توضيح ديگر بنا به باور مسلمانان تملك و تصرف اموال و املاك و مستغلات ديگران به جبر و عنف هرگز موافق احكام شرع مبين نيست، زيرا دارايي هر كس تنها متعلق به او نيست بلكه از آن همه افراد خانواده اوست. بنابر اين اگر پادشاه به هر بهانه دارايي شخصيتي را مصادره و تصاحب كند، و همه يا قسمتي از آن را به ديگري ببخشد يا به اجاره واگذارد همه اين عمليات مخالف شرع است. به سخن ديگر تصرف در ملك و مالي كرده است كه از آن وي نبوده است.
پيوسته به كاخ ساروتقي مسجد كوچكي است كه بانيش هم او بوده است، و در جانب ديگر كوچه، كمي بالاتر مقبره شاه احمد يكي از اولادان امام موسي كاظم از جمله دوازده امام است كه به اعتقاد شيعيان جانشينان راستين پيغمبر اسلام بودهاند. اين مزار در معبدي كوچك كه گنبدي بر فراز آنست قرار دارد؛ و بنا بر قول مشهور سيصد سال از بناي آن گذشته است. بناي موصوف چهار گوشه، و چهار پا از سطح زمين بالاتر است. پنجرهاي دارد كه با ميلههاي آهنين مشبك شده، و از درون كوچه، از راه اين پنجره ميتوان مزار را مشاهده كرد. رهگذران به نشان تبرك و تقدس اين پنجره را ميبوسند، و هميشه گروهي از زنان در پاي آن پنجره ايستادهاند و در
ص: 1416
حالي كه ورد و ذكر ميخوانند دانههاي سبحه خود را ميگردانند. چه اگر در پهنه گيتي زنان كاملا خرافي يافته شوند بيگمان جملگي اصفهاني ميباشند.
در آن سوي اين مرقد مدرسه ايست كه چهل حجره دارد، و مردم به مزاح نام آن را مدرسه خران گذاشتهاند زيرا ساكنانش جمله طلاب عربند كه در نظر ايرانيان كم استعدادترين و كودنترين و نادانترين خلقانند، و گرچه زبان عربي در مشرق زمين زبان علمي به شمار ميآيد همچنانكه زبان لاتيني در اروپا داراي اين امتياز بوده است. به سخن ديگر زبان عربي در مشرق زمين سرنوشتي شبيه تقدير زبان لاتين در اروپا داشته است. اين هر دو زبان در زمان شكفتگي خود در علوم مختلف دانشوران ناموري داشتهاند كه انواع علوم و دانشها را به ملل ديگر آموختهاند، و بسياري از طالبان علم براي فراگرفتن دانش از اقطار جهان به محضر ايشان رو ميآوردهاند. امّا در زمان حال هر دو ملت جاهلترين خلقانند، و همچنان كه مسيحيان اروپا از نظر پيشرفت علمي جايگزين يونانيان شدهاند، ايرانيان جانشين تازيان گشتهاند. چون اين سير قهقرايي پس از غلبه تركان بر سرزمين عثماني حاصل شده نبايد بر اين گمان بود كه جهل و عقب ماندگيشان بر اثر از دست دادن آزادي است، زيرا آن عده كه آزادي خود را همچنان حفظ كردهاند از داد و ستد و بازرگاني محروم ماندهاند و به سكونت در صحراها ناچار شدهاند.
يادم رفته بگويم بر سر در مدرسه شاه احمد اين جمله پرمعني كتيبه شده است العلم في الصغر كالنقش في الحجر.
در جانب چپ راهي كه به سوي ميدان شاه پيش ميرود يكي از كاروانسراهاي جالب و معتبر اصفهان واقع است. اين كاروانسراي بزرگ و با شكوه چهار گوشه و دو طبقه است. ارتفاع هر طبقهاش از بيست پا تجاوز ميكند و قطرش از هفتاد تواز درميگذرد. راه ورود به اين كاروانسرا دالان نسبتا درازي است كه در دو طرفش چندين حجره و دكان ساخته شده. هر ضلع كاروانسرا بيست و چهار حجره در زير، و همين قدر در طبقه بالا دارد. اما حجره مياني هر يك از پهلوها، بزرگتر و سقفش كه ضربي است از سقف ديگر حجرات بلندتر، و همانند طاق مدخل كاروانسرا ميباشد، و پيشاني آنها به كاشيهايي مزين است. مهتابي اتاقهاي طبقه زير كه در تمام طول حجرهها ساخته شده پنج پا بالاتر از كف كاروانسراست. طول هر يك از اين مهتابيها قريب هجده تا بيست پا و پهناشان نزديك پانزده شانزده پا
ص: 1417
ميباشد و دو انگشت از سطح ايوان بالاتر است. ايرانيان ايوانهاي دور كاروانسراها را مهتابي مينامند كه به معني جلوهگاه ماه است؛ چون هشت ماه از طول سال از خنكي و لطافت هواي آنها استفاده ميكنند، و روزهاي گرم در سايه آسمانه آنها ميآسايند.
جز اينها در جلو هر حجره جايي به عرض خود حجره و طول نيم آن و پوشيده از طاق وجود دارد.
اتاقهاي طبقه بالا داراي يك ايوان و يك پيشخان ميباشند، و هميشه مسافران و بازرگاناني كه زن همراه دارند در اين حجرهها توقف ميكنند؛ و اتاقهاي طبقه زير را به انبار اختصاص ميدهند. در پشت كاروانسرا نيز انبارهايي وجود دارد.
در وسط صحن كاروانسرا كه كاملا سنگفرش شده حوض بزرگي با فواره، و يكي دو چاه مشاهده ميشود. نقشه كلي تمام كاروانسراهاي اصفهان كه همه با سنگ و آجر ساخته شده تقريبا مشابه يكديگر است؛ جز اينكه در بعض آنها به جاي حوض ميان صحن تخت بزرگي به بلندي چهار يا پنج پا ساخته شده است.
حجرهها كه وسيله ديوارهايي به پهناي سه پا از هم جدا شدهاند هر كدام كفش كن يا سرسرايي به پهناي تقريبي هشت پا دارد كه يك بخاري در كنار ديوار انتهاي آن ساخته شده است. هر اتاق دري جداگانه دارد كه بيشتر آنها سست و نامرغوب است؛ اما هيچيك از حجرات پنجره ندارد، و نور فقط از درگاه به درون ميتابد از اين رو سكونت در اين حجرهها مطلوب و دلخواه نيست.
در سراسر پشت كاروانسرا اصطبل ساخته شده، و در بعضي از آنها جاي مخصوص براي اقامت ستوربانان پرداخته شده كه به قدر چهار پا از سطح زمين بالاتر است، و در آنها جابهجا اجاقهايي براي غذا پختن آنان تعبيه شده است. معمولا در اين كاروانسراهاي بزرگ فقط بازرگانان فرود ميآيند و بار ميگشايند.
زماني كه من در اصفهان اقامت داشتم كاروانسرايي كه شرح و وصفش را آوردم و هر سال افزون بر شانزده هزار ليور درآمد داشت از آن دختر عموي شاه فقيد بود. اسم اين كاروانسرا كاروانسراي مقصود عطار است. دكان عطاري وي رو به روي اين كاروانسرا بوده و آن را در زمان پادشاهي شاه عباس بزرگ ساخته است.
وقتي كه شاه عباس بزرگ پايتختش را به اصفهان منتقل، و تصميم كرد اين شهر را بزرگ و خوش منظر كند نه تنها به درباريان و بزرگان توصيه كرد هر كدام يك يا چند عمارت باشكوه و وسيع و مجلل بسازند بلكه كليه دولتمندان را تشويق كرد كه
ص: 1418
هر كس يك بناي بزرگ براي زيبايي شهر بپردازد. و چون باخبر شد كه مقصود عطار دارايي فراوان دارد روزي براي ديدارش به دكانش رفت و با بيان مهرآميز و دلجو كه طبعش بدان آشنا بود به او گفت: مدتي دراز است كه اوصاف حميده شما را شنيدهام، و نيز آگاه شدهام كه ثروت بيكران داريد، و اين مزدي است كه خداي بزرگ به پاداش پاكي ايمان، صفاي دل، و خيرات و مبرات، و كوششي كه در كار دستگيري مستمندان و آبادي شهر خود ميكنيد عطا فرموده است، و اگر شما پير كريم طبع خداجوي استواركار مرا به فرزندي خود بپذيريد سخت شادمان ميشوم.
در اين صورت شما پدر، و فرزندانت برادر يا خواهر من خواهند بود، و بايد مرا نيز مانند ايشان وارث ارث خود بدانيد. اما من تدبيري به كار ميبرم كه از مقدار ارث آنان حتي اندكي كاسته نشود. بدين معني كه اگر دوست داريد و مايليد حالا كه هنوز زندهايد يك بناي عالي و زيبايي براي آسايش مردم و آرايش شهر بسازيد.
شاه عباس بزرگ داراي جاذبه خاص و نفوذ كلام خارق العاده بود از اين رو در تمام امور پيوسته مرادمند و كامياب بود. عطار با رضاي خاطر فرمان پذير شد و اعلام داشت كه در نزديكترين اوقات بدين كار آغاز مينهد؛ و اين كاروانسرا را با صرف سه هزار تومان كه معادل چهل و پنج هزار اكوست ساخت و به شاه تقديم كرد.
پادشاه مشعوف شد، و به فرزندان عطار عنايتها فرمود.
درباره قاطر اين عطار حكايتي شگفتانگيز و عبرت آموز نقل ميكنند. در ايران كساني كه به كارهايي شبيه به شغل عطاري اشتغال دارند در رفت و آمد غالبا سوار قاطر ميشوند، در صورتي كه ارباب عمايم و عالمان علوم ديني خر سواري ميكنند. قاطر مرد عطار چندان نسبت به صاحبش مطيع و فرمانبردار بود كه هر وقت خداوندش او را در گوشه ميدان شاه كنار دكانش رها ميساخت تا وقتي كه صاحبش پيش او باز نميگشت از جا تكان نميخورد، و اگر اتفاقا كسي به او نزديك ميشد با لگدي وي را به سختي از خود دور ميساخت. آخرين باري كه مرد عطار سخت بيمار و بستري شد قاطر نيز چنان دردمند و ناخوش احوال گشت كه روز درگذشت عطار جان داد.
بر سر در اين كاروانسرا سخنان حكيمانهاي روي كاشي نقش شده كه سزاوار نيست از آوردن همه آنها خودداري كنم، از اين رو بعض آنها را ميآورم:
«مسافر را دو چيز ضرور است، كيسهاي آگنده از پول، و شمشيري برّان و
ص: 1419
كارساز، تا از پولهايش نيازمنديهاي خويش را آماده كند، و با شمشيرش ناسزاگويان را خاموش سازد.»
«اگر ميخواهي راحت و بيبار خاطر به سرمنزل مقصود برسي جز به شب راه مپيماي.»
«خورشيد داستان پردازي نو، و ماه راهنمايي باوفاست.» (اين ضرب المثل كه در ميان مردم كشورهاي گرمسير ساير است بدين نكته اشارت دارد كه براي مصون ماندن از تابش شديد خورشيد بايد شب هنگام راه سپرد.)
«همه روزها فرزندان يك پدرند، و تمام شبها خواهران همند: از اين روزان و شبان جز آنچه پيشينيان طلب كردهاند و نصيب بردهاند، توقع مدار.»
نزديك اين كاروانسرا كاروانسراي ديگري است كه مدتي به اسم نخجوان يكي از شهرهاي ارمنستان موسوم بوده، و از آن پس به نام كاروانسراي برنج فروشان معروف شده است. زيرا مدتها معاملات برنج در آنجا صورت ميگرفته، اما اكنون انبار پنبه است.
پنبه را در قالب عدلهاي بزرگ حمل ميكنند، و طرز عدلبندي چنين است كه كيسه را به سر طناب نسبته كلفتي چنان ميبندند كه به اندازه نيم پا بالاتر از سطح زمين بايستد. يك مرد داخل كيسه ميرود و به نسبتي كه پنبه در كيسه ميريزند آنها را به نيروي پاهايش ميفشارد تا كيسه از پنبههاي فشرده شده كاملا انباشته شود.
در جانب چپ اين كاروانسرا، پشت مسجد بزرگ، كوچهايست كه خانه ميرزا شفيع منجمباشي، عمارت ناظر فعلي، ساختمان خوانسالار يعني رئيس آشپزخانه شاه، و خانه محمد علي بيگ كه در زمان سلطنت شاه عباس اول و شاه صفي اول، و شاه عباس ثاني خوانسالار بوده، درآنست.
داشتن مال و جاه مهمترين عوامل آسايش و نيك بختي و بلندنامي است، اما در ايران دارايي و مقام زودتر از كشورهاي ديگر دست به دست ميگردد، و از يكي به ديگري منتقل ميشود.
پس از اين كوچهها، انبار غلامان يا انبار بردگان واقع است. انبار مذكور اين نام از آن يافته كه جيره مواد غذايي و سوخت كليه كارگران و صاحب منصبان شاه كه وسيله دربار تأمين و فراهم ميگردد در اين محل جمع و ذخيره ميشود.
كمي دورتر ميدان بزرگي است به نام لله بيگ. لله بيگ كسي بوده كه ساليان
ص: 1420
دراز بازرگاني ميكرده، از آن پس پيشكار ساختمانهاي شاه شده، و براي او در اصفهان و هيركاني و برخي شهرهاي ديگر بناهاي خوب و باشكوه ساخته است.
حرمسرا در جانب چپ اين ميدان است، و در هزار قدمي امتداد ديوار حرمسرا در بزرگي است كه رفت و آمد بدين كاخ بيشتر از اين در ميشود، و چون آشپزخانهها در طرف ديگر و كمي پايينترند اين در، در آشپزخانه ناميده ميشود.
متصل به اين در، حمام بزرگ و بسيار زيبايي است كه به آن حمام شاه ميگويند. شاه عباس كبير آن را ساخته و اجازه داده كه بعضي روزهاي هفته مردم نيز از آن استفاده كنند. خواجهسراها، نگهبانان حرمسرا، و دربانان عموما به اين گرمابه ميروند. اين حمام وسيله دري به كاخ راه دارد.
رو به روي اين حمام جباخانه يا اسلحه خانه است. پادشاه ايران از هر گروه اهل فن و استادان حرف از هر شهر و ديار، در پايتخت گرد آورده، و چنان كه در مجلد ديگر آوردهام براي هر حرفه و فن كارخانه خاصي بر پا داشته است، و استادان و كارگران هر صنف در كارگاههايي كه به آنها اختصاص داده شده به كار اشتغال دارند، و آنان اجازه ندارند در خانه خود يا جاي ديگر كار كنند.
به محلّ كار كارگران كارخانه ميگويند كه در زبان فارسي به معني كارگاه است و نام اختصاصي هر كارخانه متناسب با رشته كاري است كه در آن انجام ميگيرد. مثلا كارخانهاي كه من از آن نام بردم كارخانه اسلحهسازي ناميده ميشود، زيرا كارگراني كه از شاه مزد ميگيرند در آن كارگاه به كار اشتغال دارند.
رئيس صنف كه معمولا قديميترين استادان آن حرفه است، با مراقبت يك منشي كه به او مشرف ميگويند اداره ميشود. منشي كه كارپردازي نيز به عهده اوست عده و مزد كارگران را ميداند، مصنوع و محصول كارخانه را حساب ميكند، و پس از برآورد بسيار دقيق، مقدار مواد اوليه لازم را در دسترس كارگران قرار ميدهد. هر كارخانه يك دربان نيز دارد.
پادشاه داراي سي و دو كارخانه است كه به طور متوسط در هر كدام صد و پنجاه كارگر به كار اشتغال دارند. عده كارگران بعضي كارگاهها از صد و پنجاه نفر بيشتر، و در برخي كمتر است. مثلا هنگامي كه من در اصفهان اقامت داشتم عده كارگران نقاش كارخانه هفتاد و دو، و شمار خياطان صد و هشتاد نفر بود. در روزگاران گذشته عده كارخانهها بيشتر بوده و فعلا كارگاههاي رنگرزي و ابريشم كاري تعطيل است. پارچههاي مصنوع
ص: 1421
كارخانه شاه را براي رنگرزي و نقاشي به استادان خصوصي شهر ميسپارند، و مزد به ايشان ميدهند. طرز عمل براي رشتن و تابيدن نخ پارچههاي معمولي و زربفت و ابريشمين، و نخ مخصوص بافتن قالي نيز همين است. مزد اين كارها تقريبا هميشه ثابت است.
قالي را كارگراني كه در آباديها و ديهها اقامت دارند و املاك شاه در اختيار آنهاست ميبافند و مزد خود را از مال الاجاره كم ميكنند. صاحبمنصبي كه ارباب تحويل ناميده ميشود و خريد اجناس به عهده اوست مدير كلّ همه كارخانهها و كارپردازيهايي كه در پايتخت و ديهها و آباديها براي شاه كار ميكنند، ميباشد؛ پيشكاري كليه اين سازمانها و تأسيسات به عهده ناظر است كه بر تمام داراييها و درآمدهاي شاه نظارت و رياست دارد.
ناظر هر سال يك بار، و معمولا در فصل تابستان به امور كارخانهها و كارگراني كه براي شاه كار ميكنند، و چگونگي پرداخت حقوق آنان رسيدگي ميكند. معمولا براي كلّيه كارگران هر صنف يك حواله صادر ميشود؛ اما اگر كارگري بخواهد مزدش با حواله جداگانه پرداخته شود درخواستش پذيرفته ميگردد.
كارگراني كه به جهتي مورد نظرند مزدشان را به يك مؤسسه تجاري حواله ميكنند.
اينان هم مزد خود را زودتر و راحتتر ميگيرند، و هم بيش از پنج درصد بابت حق تحصيلداري از حقوقشان كسر نميشود؛ اما كارگران ديگر ناچارند ده درصد مزد خود را بابت هزينه سفر به كسي كه حوالهشان را نقد ميكند بپردازند. معمولا براي گرفتن حقوق افراد هر صنف يك نفر انتخاب و اعزام ميشود. اين نيز گفتني است كه ناظر به كسي كه جلب نظرش را كند پاداش ميدهد.
به قطع و يقين نميتوان گفت كه مخارج كليه سي و دو كارخانه شاه چقدر است. من در اين باره تحقيقات دقيق كردهام و به اين نتيجه رسيدهام كه از پنج ميليون درميگذرد. به هر روي اين مبلغ خطير و درخور شهرياري نامور و بلند آوازه ميباشد.
مزد كارگران متغير است. بعض آنان هشتصد اكو و غذاي روزانه ميگيرند و حقوق برخي فقط هفتاد يا هشتاد فرانك است و غذا هم به آنان داده نميشود. بنا به معمول هر سه سال يك بار مبلغي بر حقوق كارگران افزوده ميشود، و يا مبلغي به عنوان پاداش به آنان ميدهند، اما اين امر محقق و مسلّم نيست، و بستگي به كرامت طبع شاه، موافقت صدر اعظم و مساعدت ناظر دارد. همچنين پاداش كه معادل حقوق
ص: 1422
ساليانه ميباشد به كارگراني ميدهند كه مصنوعي بديع و مورد پسند شاه ساخته باشند يا يكي از مصنوعات قابل توجه خود را به محضر شاه پيشكش كرده باشند.
غذاي كارگران يا جيره آنان در يك قاب، يا نيم قاب يا يك چهارم قاب به آنان داده ميشود. هر قاب يا سيني غذاي شش يا هفت نفرشان را كفايت ميكند؛ و بهاي غذاي سالانه هر نفر اگر مواد غذايي از قيمت عادي گرانتر باشد از هشتصد تا نهصد ليور درميگذرد.
كارگران آزادند به جاي غذا يا جيره جنسي بهاي آن را بگيرند. هر كارگر در بدو استخدام سند يا فرماني كه مفاد آن در همه دفاتر محاسباتي ثبت شده و به توشيح شاه موشح گشته، و به مهر وزيران خاصه مهر صدر اعظم و ناظر رسيده دريافت ميكند.
حقوق كارگري كه تازه به خدمت پذيرفته شده تا روزي كه سال كارگران تجديد ميشود انفرادي پرداخته ميشود، و از آن پس مزد سالانهاش همراه حقوق ديگر كارگران تأديه ميگردد. آنچه در خور ستايش و آفرين است اين است كه كارگران اين كارخانجات تا پايان عمر هرگز اخراج نميشوند، و اگر اتفاقا كارگري به سبب بيماريهاي دير درمان يا سانحهاي قادر به ادامه كار نباشد نه تنها همه حقوقش را ميپردازند، بلكه اگر ناظر بر حالش آگاه شود رايگان پزشك دربار را به معالجت و مداواي وي ميگمارد. به كارگران كارخانجات شاه آن قدر كم كار ميدهند كه چندان نيرو در تنشان به جا ميماند كه ميتوانند چهار برابر آنچه در كارخانه فعاليت ميكنند در خانه به كار بپردازند. هر كس ايشان را به كار بخواند دعوتش را ميپذيرند، و من برخي از زرگرهاي پادشاه را ديدهام كه سه يا چهار سال بيكار بودهاند.
هنگامي كه شاه و درباريانش به سفر ميروند كارگران كارخانجات شاه ناچارند وي را همراهي كنند. در چنين موارد چند نفر شتر در اختيار هر صنف ميگذارند. همچنين به كارگراني كه اسب درخواست كنند اسب ميدهند و جيره اسبها را به نقد يا با تحويل جو و كاه ميپردازند. كارگراني كه ماندن در خانه را بر همراهي دربار ترجيح مينهند به محض درخواست مرخصي با تقاضاي ايشان موافقت ميشود. و كارگراني كه به مناسبتي ناچار به همراهي ميشوند پس از سپري شدن شش ماه و حداكثر يك سال به ايشان مرخصي ميدهند تا به خانه خويش بازگردند.
گاهي به جهتي تازه جوانان دوازده تا پانزده ساله را نيز به كار ميپذيرند، و اگر پدري درگذشت در صورتي كه پسرش هنر و كارآيي وي را داشته باشد و بتواند
ص: 1423
وظايف او را به كمال انجام دهد به خدمت ميپذيرند، و حقوق پدرش را به او ميدهند.
ساعتسازان اروپايي كارگاه اختصاصي ندارند، و چون عدهشان نسبتا زياد است گروهي از آنان را در كارخانه اسلحه سازي جا دادهاند، و دستهاي را در جايي كه پيوسته به پشت كاخ پادشاه است و چهار حوض نام دارد، به كار گماشتهاند.
صد قدم آن طرفتر، ميدان سلطنتي يا ميدان شاه است. اين ميدان يكي از زيباترين و خوش منظرترين ميدانهاي جهان ميباشد. چنان كه در شكل كه كاملا به دقت و صحت ترسيم شده مينگريد به شكل مربع مستطيل بنا شده كه چهارصد و شصت قدم درازا و صد و شصت قدم پهنا دارد. دور اين ميدان جويي است كه از آجر ساخته شده و روي آن را با قشري از مادهاي كه من طرز ساختن آن را در مجلد اول اين كتاب آوردهام، و آن را آهك سياه مينامند، و از سنگ سختتر است اندودهاند. آبراه موصوف شش پا پهنا دارد. ازارهاش كه به قدر يك پا از كف ميدان بالاتر است و از سنگ سياه صيقلي پوشيده شده چنان عريض است كه چهار تن به آساني ميتوانند روي آن حركت كنند. بين اين جوي و خانههايي كه ميدان به آنها پيوسته است فضايي است به عرض بيست پا كه به يك ازاره سنگي هم- سطح آبراهه اما نه به پهناي آنكه پي خانهها را از هم مشخص ميسازد، منتهي ميشود.
چنانكه در تصوير ديده ميشود اطراف اين ميدان دويست حجره هم شكل ميدان شاه
ص: 1424
و هم سطح ساخته شده كه هيچ يك با حجرههاي ديگر تفاوت ندارد. حجرهها دو طبقهاند. هر يك از حجرههاي طبقه زيرين داراي دو دكان است كه يكي از آنها رو به ميدان، و ديگري رو به بازار گشوده ميشود. و اين بازار عريضترين بازارهاي اصفهان است. در بالا چهار اتاق كوچك وجود دارد كه دو تاي آن رو به ميدان و دو تاي ديگر رو به جانب عقب آنست. هر يك آن دو كه رو به سوي ميدان دارد داراي ايواني است كه با نرده آجري مشبك قرمز و سبز كه بسيار زيبا و خوش نماست آذين يافته است. همه اين حجرهها داراي مهتابي هم سطح سقف بازار ميباشند. در فصل تابستان صاحبان اين حجرهها جاي خنكي دارند، و هر يك از مهتابي جلو حجره خويش استفاده ميكند. اين سلسله حجرهها جابهجا بر چندين ساختمان عظيم و مجلل ناظر است. اين بناهاي باشكوه چنان كه در تصوير مينگريد عبارتند از درگاه كاخ شاه، و در حرمسرا در جانب مغرب؛ مسجد صدر و يك كلاه فرنگي، جاي برخي ماشين آلات كه ساعت سازي ناميده ميشود در سمت مشرق؛ مسجد شاه در گوشه جنوبي ميدان، و بازار شاه يا سلطاني در طرف مقابل، و من پس از وصف كامل ميدان شاه به شرح يكايك اين عمارات مهم ميپردازم.
ميدان دوازده مدخل بزرگ، و چندين درگاه دخول كوچك دارد. در مركز ميدان دكلي به بلندي صد و بيست پا بر سر پاست. در روزهايي كه مراسمي خاص برپا ميشود چابك سواران جامي را كه بر سر آن نهاده شده هدف قرار ميدهند. در آخر ميدان در سي و پنج قدمي آبراههاي كه به شرح آمد دو ستون ستبر مرمرين به ارتفاع هشت پا و به فاصله چهار پا از هم كه در چوگانبازي به كار است برپاست. من در فصول قبلي به مناسبت به اين بازي اشاره، و ياد كردهام كه همه ورزشهاي ايرانيان به آيين نياگانشان پارتها، در حالي كه سواره ميتازند اجرا ميشود، زنان و مردان يكسان به اين بازيها و ورزشها ميكوشند، و اين امر نشان ميدهد كه در مشرق زمين هيچيك از عوامل گذشت زمان و دگرگوني مذهب نتوانسته در عادات و تمايلات طبيعي و كلّي ايرانيان تغييرات مهمي در وجود آورد.
مسجد شاه و بازار شاه چنان كه در تصوير ميبينيد در دو انتهاي ميدان و مقابل هم واقعند، و هر كدام موقعيتي به صورت نيم هلال در وجود آوردهاند. در ميان اين دو حوضي است كه دورش هفتاد گام و گوديش ده پاست. لبههاي اين حوض همه از سنگ سماق ساخته شده. چون در سرزمينهاي گرم جريان آب به هواي مجاور
ص: 1425
مسجد شاه
ص: 1426
خنكي و لطافت فرح بخش و دلخواهي ميبخشد، مردم چندان كه بتوانند آب را در جويها روان، و در آبدانها نگهداري ميكنند.
گرداگرد اين ساختمانهاي رفيع باشكوه تيرها و چوب بستهاي بلندي كه ارتفاعشان تا بام بنا ميرسد براي نصب و نگهداري چراغهاي كوچكي از جنس سفال تعبيه شده است. اين چراغها به هنگام فرا رسيدن عيدها و جشنهاي بزرگ و تشكيل مجالس رسمي روشن ميشود.
نماي كلّيه عماراتي كه رو به ميدان دارند نيز از بالا تا پايين بدين چراغها آراسته است. چنان كه به طور متوسط هر طاقي يكصد و بيست چراغ دارد. اين چراغها همه چندان كوچكند كه بدون دقت به چشم نميآيند؛ اما وقتي همه روشن شوند به صورت جالب و خيره كنندهاي نور ميپراكنند. زيرا شمار اين چراغها از پنجاه هزار درميگذرد. شاه عباس بزرگ فتنه و دلباخته مجالس چراغاني بود، و به هر مناسبت به تشكيل شدن آنها فرمان ميداد. چنانكه پيترودلاوالهPietrodellaValle در كتاب خود «1» به اين موضوع اشاره كرده است. اما جانشينش شاه صفي اول به تشكيل دادن چنين جشنها شوق زياد نداشت. دو پادشاه بعد از او يعني شاه عباس دوم و سليمان سوم نيز بدين كار بيعلاقه بودند و جز در مواقع پذيرايي سفيران كشورهاي بزرگ به چراغاني توجه نداشتند، و من شاهد بودم وقتي سفير هندوستان وارد ايران شد و در هيركاني به حضور شاه رسيد به مناسبت ورودش جشن بزرگي آراستند، و چراغاني مفصلي ترتيب دادند.
در طول دو طرف در كاخ به فاصله صد و ده قدم از هر سو طارمي چوبي منقشي نصب شده كه در فضاي محصور بين آن و كاخ، در آن صد و ده توپ چدني كه رنگ سبز بر آنها زدهاند به رديف تعبيه كردهاند. بيشتر اين توپها صحرايي و كوچكند.
اما دو تا از آنها كه نزديك در كاخ نصب شدهاند و خمپارهانداز ميباشند چندان بزرگند كه ايرانيان آنها را شتر مينامند. اين توپها كه با مهارت روي پايههاشان نصب شدهاند همه علامت سلاح ارتش اسپانيا را دارند، و از جمله غنائمي هستند كه پس از فتح جزيره هرموز نصيب ايرانيان شده است. در جريان اين پيروزي چندان توپ به دست ايرانيان افتاد كه به بعضي از شهرها نيز منتقل كردند.
______________________________
(1) پنجمين نامه از اصفهان مندرج در صفحه 235 مجلد پنجم سفرهايش.
ص: 1427
نقارهخانه بازار شاهي
ص: 1428
در گوشه در حرمسرا پايه دو ستون سنگي وجود دارد كه با نهايت ظرافت و زيبايي ساخته شده و از جمله آثار نفيس باستاني است و آنها را از خرابههاي تخت جمشيد بدين جا آوردهاند.
بالاي سر در مدخل بازار شاه، دو ايوان سر پوشيده بزرگست كه به آن نقاره خانه ميگويند و به معني محل نواختن ادوات موسيقي است، و هر روز به هنگام برآمدن آفتاب و غروب خورشيد در آنجا سرنا و دهل و طبل مينوازند. اين طبل سه برابر طبلهاي ما اروپاييان است و صداي مهيبي از آن برميخيزد.
يادم رفت بگويم گرداگرد ميدان در فاصله ميان جوي و خانهها، سراسر درختان چنار غرس شده، و شاخههاي اين درختان همانند چتري بر سر خانههاي نزديك خود سايه مياندازند، اما آنها را از ديدهها نهان نميدارند. وجود اين درختان ستبر و سايه ور بر جلوه و رونق و شكوه ميدان ميافزايد؛ خاصه در فصل تابستان به ويژه هنگامي كه خرده فروشان در ميدان بساط گستردهاند و زمين آب پاشي شده، و آب در جويها جريان دارد منظره ميدان بسي زيبا و با صفا و طرب خيز است، و به اعتقاد من در هيچيك از شهرهاي سراسر گيتي ميداني به عظمت و شكوه و فرح بخشي ميدان شاه اصفهان وجود ندارد؛ زيرا گردش در آن بسيار آرامش بخش و شادي فزاست، و ميتوان در سايه درختانش آسود.
اين ميدان بزرگ در روزهاي برگزاري جشنها و عيدها و مراسم پذيرايي از سفيران كشورهاي خارجي از جمعيت خالي ميشود، اما در روزهاي ديگر مسگران، كهنه فروشان، خرده فروشان، پيشهوران و صنعتگران خردهپا، به سخن ديگر فروشندگان هر نوع كالا اعم از عرضه كنندگان هر نوع مواد خوراكي و چيزهاي ديگر در اين ميدان بساط پهن ميكنند. اين فروشندگان نخست حصير يا پاره فرشي روي زمين پهن ميكنند، چتر بزرگي كه بر روي پايهاي نصب شده و قابليت چرخاندن به هر طرف را دارد بالاي سر خود ميافرازند، يا پارچهاي پشمين و سياه روي پايهاي تعبيه ميكنند، و متاع يا ابزار حرفه خويش را روي حصير يا فرشي كه روي زمين گستردهاند پهن ميكنند. صاحبان كالا و ارباب حرف متاع و ابزار خود را شبها از ميدان بيرون نميبرند بلكه آنها را يا در صندوقهايي جا ميدهند و به هم ميبندند يا در كيسه بزرگ، يا در چادري جا ميدهند، و به صورت عدل يا لنگه باري در ميآورند، روي آن طناب ميبندند و سپس اين عدلها يا لنگهها را با طناب به هم متصل ميكنند. در آخر كار
ص: 1429
روي صندوق يا بار خود را با چتر يا سايهبانشان ميپوشانند و بيآنكه كسي مسؤول نگهباني متاعشان باشد به خانهشان ميروند. اما بر اثر اين آسانگيريها هرگز زياني به ايشان نميرسد، زيرا مجازات دزدي در ايران بسيار شديد است. افزون بر اين در تمام مدت شب گاه به گاه پاسداران به ميدان سركشي ميكنند، و چون رئيس آنان مسؤول هر چيز كه به هنگام شب گم شود ميباشد، ناچار بايد در حفظ مال مردم نهايت مراقبت را به جا آورند.
نزديك غروب آفتاب بندبازان، حقهبازان، خيمه شببازان، معركهگيران و نقالاني كه به نظم يا نثر سخن ساز ميكنند، قصه پردازان، مسأله گوها در ميدان اجتماع ميكنند، و به هنرنمايي ميپردازند. زنان روسپي نيز چادرها برپا ميدارند و در آن جمع ميشوند، و هر كه جوياي آنان باشد بدان جا ميرود، و دلخواه خويش را برميگزيند.
روزي شاه عباس دوم بيآنكه ميدان را خلوت كنند خواست از آنجا بگذرد. ازدحام چندان بود كه پاسداران نتوانستند آسان براي گذشتن وي راهي از ميان انبوه جمعيّت بگشايند، از اين رو پادشاه بساط افگني خرده فروشان را ممنوع كرد، و اين دستور چهار سال پيش از مرگش صادر شد. اما مدتي بعد، هنگامي كه شاه به هيركاني سفر كرد فرمانش را لغو نمود، و اجازه داد خرده فروشان مانند سابق بساطشان را پهن كنند؛ زيرا روي هم رفته هر روز قريب صد فرانك از ايشان گرفته ميشد، و گرچه بعض آنان روزي فقط يك سو ميدادند. اين درآمد كه به سبب عدم اعتبار خرده فروشان روزانه يا هفتگي دريافت ميشود صرف مسجد ميشود.
همچنان كه همه صنعتگران و فروشندگان هر صنف در داخل شهر، كنار هم دكان دارند فروشندگان يا صنعتگراني كه در ميدان بساط پهن ميكنند كنارهمند تا مردم بدانند براي خريدن اشياء مورد نظرشان به كدام قسمت ميدان بروند. مردم ميگويند در زمان سلطنت شاه عباس كبير و جانشينش درآمد روزانه ميدان افزون بر پنجاه اكو بود.
به گمانم نامناسب و ناروا نيست كه درباره اين بازار بزرگ شرح و توضيح بيشتري بدهم، زيرا اين بزرگترين بازار عمومي است كه من به عمر خويش ديدهام، و ميتوان گفت نوعي بازار مكاره ميباشد. شاه عباس كبير طرز استقرار و آرايش صنوف مختلف را در اين بازار بزرگ معلوم كرد. نخست كنار مسجد، بازار خر فروشان و
ص: 1430
چهار پايان بزرگ است، و پهلوي آن بازار اسب فروشان، شتر فروشان و قاطر فروشان قرار دارد.
فروشندگان چهار پايان هر روز فقط تا هنگام ظهر به كار خود ادامه ميدهند، و بعد از ظهرها محل كارشان در اختيار درودگران و تخته فروشان قرار ميگيرد، و آنان در و پنجره، ناودان، كليددانهاي چوبي، كليدهاي چوبين و آهني ميفروشند. بعد از آنجايگاه مرغ فروشان و محل فروشندگان ميوههاي خشك است كه در ايران انواع و اقسام بسيار دارد. سپس به ترتيب فروشگاه نخهاي پنبهاي، مسگري، و طناب فروشاني كه افسار و طنابهاي نيمدار ميفروشند. از پس آنها جايگاه فروشندگان كلاههاي پوستي، فروشندگان نمدهاي ضخيم كه براي پوشاندن بدن اسبها و ديگر چهارپايان سواري به كار ميرود. محلّ فروش زينهاي نو، و پوست فروشي كه دو قسمت است يك قسمت جاي فروش پوست به مسلمانان، و قسمت ديگر مخصوص مسيحيان است، زيرا مسلمانان بر اين باورند پوست يكي از چيزهايي است كه اگر غير مسلماني به آن دست بزند ناپاك ميشود؛ از آنكه پشم همانند اسفنج عرق دست و پا را جذب ميكند و مسلمان نبايد اجناس پشمي و پوستي را از غير مسلمان بخرد.
پس از آن بازار چرمهاي كلفت، و بعد فروشگاه چرمهاي لطيف و نازك واقع است. سپس بازار البسه مستعمل مخصوص بزرگسالان، و دنبال آن فروشگاههاي منسوجات كتاني ضخيم است. سپس جايگاه كار حلاجان است كه پنبه براي لايي و آجيده كاري لباس ميزنند. از آن پس مسگران، و آنگاه صرافان كه روي ميز كوچكي چهار گوشه كه سه يا چهار پايه دارد مينشينند، مجري آهني كوچكي كنارشان است. كيسه چرميني براي شمردن سكه پيش رويشان قرار دارد، طبيبان نيز اسباب كار و حرفه خويش را روي ميزي سست و پوشالي پهن كردهاند.
انتهاي ميدان را ميوه فروشان اشغال كردهاند. برخي از كساني كه غذا ميفروشند آن را به دست ميگيرند و دوره ميگردانند. ميوه فروشان نيز خربزه را به چند قسمت تقسيم ميكنند، و هر پاره را به يك دينار به خريداران ميفروشند. در ميان اينان كساني هستند كه لباسهاي كهنه را براي فروختن به رهگذران نشان ميدهند.
همچنين كساني در حدّ فاصل ميان جوي آب و خانهها، بساط خود را پهن كردهاند و همان چيزهايي را كه خرده فروشان ميفروشند مقابل دكان آنان تعمير و ترميم ميكنند.
ص: 1431
وضع داخل ميدان شاه چنان است كه آوردم، و اكنون نوبت آن است به وصف بناهاي مجلل و با شكوهي كه مشرف بر ميدان است، و مايه زيبايي آنند بپردازم. مهمترين آنها مسجد شاه، مسجد بزرگترين مجتهدان، برج ساعت و بازار شاه است. اما شرح كلاه فرنگي را كه بر سر در كاخ ساخته شده ضمن توصيف خود كاخ ميآورم.
مسجد شاه در جنوب ميدان است، و جلوخاني چند ضلعي كه حوضي در ميانش ساخته شده در جلو آنست. اين حوض نيز به شكل كثير الاضلاع است. چهره و نماي بنا پنج پهلوست و در دو طرف نردهاي به بلندي تكيهگاه از سنگ صيقلي كار گذاشته شده است. اين نرده تا در ورودي مسجد امتداد دارد.
دو بناي اول بنا طاق نماست. هر كدام به بازاري راه دارد و مقابلشان زنجيري كشيده شده تا اسبها نتوانند از آن بگذرند. دور نماي بالاتر مشتمل بر دكانهاي بزرگي است كه مختص پزشكاني است كه داروسازي نيز ميكنند. در روزگاران گذشته پزشكان يونان كار طبابت و داروسازي را با هم انجام ميدادند، و در زمان حاضر طبيبان مشرق زمين نيز چنانكه پيش از اين به مناسبت ياد كردهام چنين ميكنند.
طبقات بالا كه قريب بيست پا از سطح زمين ارتفاع دارد داراي دالانهايي شبيه ايوان ميباشد. نماي داخلي كه سرسرا را تشكيل ميدهد هلال مانندي است به شعاع سيزده پا كه از سطح زمين ده پا بلندتر است، و همه آن با پلكانش از سنگ يشم پوشيده شده است. تزيينات اين مسجد به راستي بديع و خيره كننده است، و در بناهاي ما اروپاييان همتايي براي آن نميتوان يافت. اين آرايشها عبارت است از هزاران مقرنس كاري كه در پرداختن آنها طلا و لاجورد زياد به كار رفته، و گيلوهاي مسطحي كه با كاشيهاي مينايي رنگ پوشيده شده با حاشيهاي پهن كه بر آن آياتي از قرآن با خطي متناسب با بلندي بنا نقش گرديده، و در مجموع جلوهاي خيره كننده دارد. بالاي سر در مسجد ايواني است كه كتيبههايش از سنگ يشم ميباشد، و دري مركب از دو لنگه دارد كه پهنايش از دوازده پا درميگذرد، و روي آن پوشيده از صفحات ضخيم نقره ميباشد كه همه قلمزده و زرنگار است.
متصل و داخل سر در دو مناره بلند وجود دارد كه بالاي آن منتهي به دو اتاقك ميشود، و تزيينات آنها به همان سبك و روش است. در پس اين سر در، پس از اينكه راه اندكي به سوي مغرب ميپيچد، پانزده
ص: 1432
گام دورتر، آبداني است ساخته شده از سنگ يشم كه ترك ترك و شش پا قطر آنست. اين حوض زيبا روي سكويي از سنگ يشم به ارتفاع هشت پا قرار دارد و پلههايش نيز از سنگ يشم است. رهگذران براي رفع تشنگي از آب اين آبدان استفاده ميكنند. زيرا در سرزمينهايي كه مردم زياد تشنه ميشوند و براي رفع عطش نوشابهاي جز آب ندارند چنين كاري از اعمال خير و پسنديده است، و اعتقاد مردم بر اينست كه سيراب كردن رهگذران تشنه كام ثواب عظيم و اجر جزيل دارد. از اين رو در شهرهاي بزرگ نه تنها جابهجا تغارهاي بزرگي از گل پخته پر از آب براي استفاده رهگذران در خيابانها و كوچهها ميگذارند بلكه كساني به نام سقا مخصوصا در فصل تابستان مشك بزرگي پر از آب بر دوش ميكشند، و ليواني در دست دارند، و در كوچهها حركت، و تشنه كامان را به نوشيدن آب دعوت ميكنند.
اگر از كنار اين حوض به سمت فضاي اصلي مسجد پيش برويم به راهرو غير سر پوشيدهاي كه هرچه بيشتر برويم گشادهتر ميشود، ميرسيم. در هر سوي اين راهرو چهار رواق طاقدار بزرگ است. از آن پس محوطه وسيعي است كه نود و چهار گام درازا و هفتاد و هشت قدم پهنا دارد. در ميان اين محوطه حوضي است كه ديوارهايش از سنگ يشم ساخته شده، و بيست و شش قدم مربع وسعت دارد. نماي جانب جنوب مسجد پنج طاق و دو رواق دارد كه هر كدام آن به ستوني بزرگ متكي است، و هر كدام از آن رواقها داراي سقفي كروي شكل ميباشد. رواق مياني بيست و شش گام مربع، دو رواق طرفينش پانزده پاي مربع، و دو رواق ديگر هر كدام ده گام مربع وسعت دارد. رواق وسط شصت پا طول دارد، و گنبد عظيم مسجد كه هلالي مطلا بالاي آن نصب شده، يكي از زيباترين و بديعترين آثار ساختماني ايرانيان است. اين گنبد چندان بلند است كه كساني كه از كاشان به اصفهان ميآيند چهار فرسنگ مانده به پايتخت، آن را ميبينند. اين رواق بزرگ كه ميتوان آن را قلب مسجد پنداشت وسيله جرزي به بلندي ده پا به دو قسمت غير متساوي يكي چهل پا و ديگري شانزده پا تقسيم ميشود و با وجود بلندي در برابر عظمت و رفعت ايوان ستوني بيش نمينمايد. از ميان اين جرز راه وسيعي به داخل رواق باز است. قسمت جلو آن چهل و چهار پا طول دارد و از قسمت ديگر به قدر دو پله بالاتر است و ديوارهايش با سنگ مرمر پوشيده شده كه محراب است. محراب مسلمانان همانند منبر كليسا براي
ص: 1433
مسيحيان است. مسلمانان هنگام گزاردن نماز با حضور دل رو به محراب كه به سوي كعبه «1» متوجه است نماز ميخوانند. به سخن ديگر طبق احكام مذهبي مسلمانان بايد رو به سوي كعبه نماز بخوانند، و گر نه عبادتشان هرگز مورد قبول خدا نخواهد بود مگر اينكه نمازگزار به هيچ نوع قادر به حركت نباشد.
همه مسجدهاي بزرگ محراب دارد. افزون بر اين همه مؤمنان از نظر احتياط قبلهنمايي با خود دارند تا به هنگام لازم در هر جا وسيله آن قبله را دريابند. حضرت رسول در آغاز بعثت به پيروان خود دستور داد مانند يهوديان رو به اورشليم نماز بگزارند. پيش از ظهور اسلام نيز رسم بر اين بود، اما پس از مدتي براي اينكه قبله مسلمانان از آن يهوديان جدا باشد، و نيز مانند مسيحيان كه رو به شرق دعا ميخوانند، نباشد فرمان داد پيروانش طبق اين آيه قرآن: فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ «2» رو به سوي كعبه نماز بخوانند، يعني به جانب جنوب، و آنجا كه نظرگاه و نقطه آمال مؤمنان است. ما مسيحيان قائليم كه خدا در همه جا هست. مسلمانان نيز بر اين نكته وقوف دارند و مقصودشان از رو آوردن به سوي كعبه بيان اين عقيدت است كه كعبه نخستين بنايي است كه به ياد خدا و براي نيايش وي ساخته شده است.
رو به روي محراب، در جانب چپ رواق، منبري است از سنگ سماق، كه چهارده پله دارد، به شكل تخت است، و آخرين پلهاش كه جاي نشستن واعظ ميباشد گشادهتر است. از اين منبر به هنگام زمستان يا اوقاتي كه هوا منقلب است استفاده ميشود؛ و در تابستان و مواقعي كه هوا خوش ميباشد از منبر ديگري كه در مدخل بنا در محلي رو باز است استفاده ميشود.
______________________________
(1)- كعبه به معني محل مرتفع است. و از آن جهت كعبه يا بيت الله الحرام اين نام يافته كه نسبت به همه بناها و عمارات و آثار به مرتبت بلندتر است.
(2)- قسمتي از آيه 144 دومين سوره قرآن كريم (سورة البقره) بدين شرح و معني:
قَدْ نَري تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ: ما توجه ترا بر آسمان به انتظار وحي و تغيير قبله بنگريم، و البته روي تو به قبلهاي كه به آن خشنود شوي بگردانيم.
پس روي به طرف مسجد الحرام و شما مسلمين هر كجا باشيد در نماز روي بدان جا كنيد، و گروه اهل ايمان ميدانند كه اين تغيير قبله به حق و راستي از جانب خداست نه به دلخواه كسي و خدا غافل از كردار آنها نيست.
ص: 1434
معمولا بعد از ظهر روزهاي جمعه، و ايام اعياد مذهبي پس از پايان يافتن نماز ظهر خطبا و وعّاظ به خطابت و موعظت ميپردازند. اين گونه مجالس در جاهاي ديگر نيز تشكيل ميشود، اما بر خلاف مسيحيان، مسلمانان ناچار نيستند در اين مجالس حضور يابند.
حضرت رسول و جانشينان اوليه وي پس از گزاردن نماز مرتبا به منبر ميرفتند و به ذكر احكام دين و بيان موعظت ميپرداختند، و چون خود را مسؤول كليه امور دنيوي و ديني جامعه مسلمانان ميدانستند ارشاد آنان را حقّ غيرقابل انتقال خويش ميشمردند. آنان پس از بجا آوردن نماز بر منبر ميشدند و مصالح آنان را بيان ميكردند. خلفاي بغداد نيز تا گاه انقراض عباسيان بر همين روش بودند. در روزهاي جمعه و اعياد در سراسر امپراتوري خطبه به نام ايشان خوانده ميشد. اين كار تا زمان سقوط خلافت به دست تاتارها ادامه داشت، و از آن پس پادشاهان و اميران حاكم بر كشورها در منبر به وعظ و خطابت نميپرداختند. و علماي دين اين كار را بر عهده گرفتند، چنانكه در اين روزگاران در سراسر كشورهاي اسلامي رسم بر همين جاري است.
بالاي محراب، درون ديوار، گنجهاي به ارتفاع سه و عرض دو پا با چوب عود ساخته شده، در اين گنجه مزين به صفحات ضخيم طلاست، و با قفلي از زر بسته شده است. در اين گنجه دو چيز بينظير و بسيار گرانبها حفاظت ميشود. نخست قرآني به خط امام رضا كه در زمان حاضر افزون بر هزار سال از كتابت آن ميگذرد. ديگري پيراهن رنگين به خون امام حسين. اين پيراهن را نه هرگز به كسي نشان ميدهند و نه از جايش بيرون ميآورند، مگر هنگامي كه كشور در معرض هجوم دشمن خارجي قرار گيرد. در چنين موقع آن را بر سر نيزه ميكنند، و به دفع دشمن ميروند. ايرانيان بر اين اعتقادند خصم چندان كه زياد باشد به ديدن آن پيرهن هزيمت ميكند.
در هر يك از طرفهاي صحن مسجد نه ايوان ساخته شده، و ايوان مياني هر طرف از ديگر ايوانها بزرگتر و بلندتر است. متصل به اين صحن، صحن ديگري به درازاي هفتاد و چهار پا و پهناي سي پا وجود دارد كه در ميان آن حوض بزرگي از سنگ مرمر است. دور اين صحن نيز ايوانهايي بسيار زيبا كه از سطح زمين سه پا و نيم بلندتر است ساخته شده. سراسر همه صحنها و كف مسجد از سنگهاي بسيار عظيم پوشيده شده و ديوارها مستور از كاشيهاي زيباي مينايي رنگي است كه بر بيشتر آنها
ص: 1435
آياتي از قرآن نقش شده است.